ارشاد

مقالات گفتاری، مدایح و مراثی و ...

ارشاد

مقالات گفتاری، مدایح و مراثی و ...

نگین افتاد

 

نگین افتاد

ز انگشتر نگین افتاد؛

کدام انگشت و انگشتر؟ کدامین نازنین افتاد؟

سلیمان کو؟ ز مرکب بر زمین افتاد؛

بگو خورشید رخشان کو؟

تو خود بنگر! ز عرش آسمان افتاد، چگونه بر زمین افتاد؛

 

گلستان شد زمین

آرایشی زیبا گرفت از لالههای پرپر زهرا

که هر سو بر زمین افتاد؛

 

گل و گلزار

سر و سردار

افسر و سالار

دل و دلدار

ناگه بر زمین افتاد؛

 

زمین بر خود همی لرزید

همی ترسید و از چرخش باز ایستاد و آرزو بر چید

که عرش را دید، نیلگون بر زمین افتاد؛

 

زمین بر خود همی بالید

که خود را میزبان می‌دید

هفتاد و دو اختر را

هفتاد و دو فخرِ معطر را

هفتاد و دو مهتر، ز هرچه هست بهتر را

 هفتاد و دو زیور، ز هرچه پاک پاکتر را

هفتاد و دو افسر، تاج و تاجور را

هفتاد و دو سرور، هنرور، روحپرور، از میجنت شادابتر را

ز عشق نوشیده جام صافی کوثر مخمَّر را 

چهسان هفتاد و دو آلالۀ سرخفام و پرپر بر زمین افتاد؛

 

زمین با خود همی نالید

 که هفتاد و دو ناز و نازنین

که هفتاد و دو تن سیمین و سر زرین

که هفتاد و دو مه‌جبین و جان رویین

که هفتاد و دو پروانه، بدن خونین و کام شیرین

که هفتاد و دو فرزانه، عطرآگین، به خون آجین

که هفتاد و دو حق‌جذبه، خداجلوه، داغ بر دل چنین افتاد؛

 

زمین بر خود همی پیچید

 که هفتاد و دو سرو جهان‌آرا

به نقش خویش فخرآرا

صفاجویانِ رزم‌آرا

همه مه‌وش و دل‌آرا

مپرس چون شد، چه‌سان آن گلبرگ‌ها بر زمین افتاد؛

 

زمین بر خود همی ‌لرزید

که دید هفتاد و دو جان بر کف ذبیح‌آسا

به خون خویش آغشته سرتا پا

به عشق خویش گمگشته سرتا پا

زخودبینی تهی، در اخلاص غرق گشته سر تا پا

خداجویی و حقدوستی فتح کرده هستیشان سر تا  پا

و در بزم شهود حق گسترده بساط عیش  و مدهوش‌ گشته سر تا پا

که از بزم دلآراشان غلغله در آسمان و در زمین افتاد؛

 

زگل گل ریخت

گلاب از چشم هر گل ریخت

سرشک از عطر هر گل ریخت

سموم بر برگ هر گل ریخت

عطش بر باغ پر گل ریخت

گلستان سوخت و بر آذر ز گلبرگ‌ها گل ریخت

که یوسفها به خاک افتاد

و گرگان را طمع اندر خیال افتاد

مگو رخ داد چه، مگو چه اتفاق افتاد

که بیشرمی، وقاحت و شرارت بر زبان افتاد؛

 

ز جنت بس شقایق بر زمین پاشید

زمین گلگون شد از خون‌ها که بر روی زمین پاشید

و شیرازۀ انصاف و عدل و داد از هم فروپاشید

شقاوت در بهار عمر، به بیرحمی چه گلها چید

و طومار سرور را از زمین برچید

و غوغا، آه و واویلا، در ملایک بالعیان افتاد؛

 

سری افتاد، نی زبانم لال، بر نیزه بالا رفت

که افسر بود و سرور بود

و فخر و ناز و مهتر بود

و سرهای ملایک در گریبان خجالت بیشتر افتاد؛

 

سری افتاد، نی زبانم لال، تا عرش بالا رفت

پی معراج خونین، تا به اوج عرشِ اعلا رفت 

سری که ماه و مهر را راهبر

که جن و انس را فرمانده و رهبر

که بودی بر همه سرها سر

همو بودی بر قدسیان سرور

همو بود بر ملایک جن و انس افسر

و از پاکان پاکتر، مطهرتر

که عرش و فرش را  لنگر

سری افتاد و رعشه بر زمین افتاد

سری افتاد و آشوب و بلا اندر زمین افتاد؛

 

سری افتاد

آری! عتیقه افسری افتاد

چه تاج انوری افتاد

چه شمس اکبری افتاد

ز هستی مصدری افتاد

ز دست زرگر عالم درخشان گوهری افتاد

زدست آدم و خاتم مگو چه زیوری افتاد

بلی! امام و رهبری افتاد

عجب پرناز پیکری افتاد

و دیگر بار در محراب، حیدری افتاد

 و گویی آسمان یکباره بر قعر زمین افتاد؛

 

یلی افتاد

بسملی افتاد

قهرمان اکملی افتاد

پهلوان افضلی افتاد

نگار اجملی افتاد

و بر ارض و سما رعشه ز دست ارذلی افتاد

و آرامش رخت بر بست و تزلزل بر ارکان زمین افتاد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد