شام غریبان
کنون شام است؛
کنون شام غریبان است؛
کنون همچون جهنم این بیابان است؛
برای دشمن نادان هنگامه فتح نمایان است؛
در این دشت بلا، ذلت فراوان است؛
ترحم، مهربانی تیرباران است؛
توحش، دشمنی ارزانِ ارزان است؛
قساوت، سنگدلی خیلی به سامان است؛
زمان انتقام از بیپناهان است.
کنون شام غریبان است؛
شرار شعله ها آغوش گسترده است؛
مصیبتها قرار از کودکان برده است؛
شهادتها توان از بانوان برده است؛
وقاحتها حلاوت از زمین و آسمان برده است؛
شناعتها، دنائتها، امان از کهکشان برده است؛
نمیبینی چگونه باغ افسرده است؟
نمیبینی گل و آلاله پژمرده است؟
نمیبینی شکوفه سخت دلمرده است؟
نمیبینی رنگ و روها را، سیهچرده است؟
نمیبینی چهسان دشمن، بر خونخواری قسمخورده است؟
کنون این دشت، به رنگ شعله ها خونین و رنگین است؛
کنون بزم جانیان، از خون آذین است؛
کنون رأس عاشقان، بر نیزهها فتح نمادین است؛
کنون کام تشنگان، از جام کوثر شاد و شیرین است.
کنون شام است و در پیش، شامِ شوم کوفه در راه است؛
کنون شام است و در پیش، شامِ میشوم کوفه در راه است؛
کنون شام است و در پیش شامِ بدنامان در راه است؛
کنون شام است؟ چه شامی؟ شامِ شامیانِ خونآشام؛
کنون شام است؟ چه شامی؟ شامِ آن روزی که داغش بر دل زینب سخت سنگین است؛
کنون شام است؟ چه شامی؟ شامِ آن روزی که سرهای سرافرازان، تاراج قوم ننگین است؛
کنون شام است؟ چه شامی؟ شام آن روزی که از خون، این زمینِ لخت، سخت رنگین است؛
کنون شام است و ماجراها شوم و شوم و نحس و ننگین است؛
کنون شام است مصیبتها سخت دردناک و سخت و سهمگین است.
کنون شام است
بیابان در تاریکی فرومرده؛
گل و گلزار افسرده؛
بوستان سخت پژمرده؛
هراس و وحشت سخت خیمه گسترده؛
و این دشت پرآزار را در کام خود فرو برده.
کنون آتشافروزان به اردوگاه در سرمستی فرورفته؛
کنون حق جبههاش چپاول گشته و تاراج رفته؛
شهیدان در خون شناور گشته و آرام بگرفته؛
و تنها دهشت است حاکم بر این دشت سخت تفته.
کنون شام است؛
کنون شام غریبان است؛
نمیآید فروغی از مه و اختر؛
نمیتابد چراغی هیچدیگر؛
نمیخواند سرودی کس؛
نمیآید نوای آشنا به گوش کس؛
نمیآید صدای دلربا به هوش کس؛
نمیگوید به مهمانان درودی کس، سلامی کس؛
نمیگوید به سوگواران خوشامد کس، تسلا کس.
کنون شام است؛
کنون شام غریبان است؛
نمیگوید به زینب کس که ای زینب! سرت بادا سلامت؛
نمیگوید به زینب کس که ای زینب! دلت بادا شکیبا، خاطرت بادا سلامت؛
نمیگوید به زینب کس که ای زینب! تزلزل را فراری ده؛
توسل را قراری ده؛
توکل را تو یاری ده؛
نمیگوید به زینب کس که ای زینب! تفسیر کن صبر و ایمانت؛
تأویل کن عزم و یقین و اطمینانت؛
نمیگوید به زینب کس که ای زینب! کجایند شیرمردانت، حسین آن جان جانانت؛
که ای زینب کجایند پاکبازانت، عزیزانت.
نمیگوید به زینب کس که ای زینب! حسینت را چرا سر گشته یغما؛
تنش مجروح و پامال سم اسبان چرا افتاده اینجا؟
نمیگوید به زینب کس
که ای زینب! شکیبا باش به بیتابی مده فرصت حتی کم؛
که ای زینب! از محیطت دورتر بادا حزن و غم؛
که ای زینب! قد و قامت مکن از این همه غم خم؛
که ای زینب! ز داغ اصغر و اکبر به ابرویت میاور خم؛
که ای زینب! ز داغ هجده سرور دلت بیغم؛
که ای زینب! قوی باش و صبوری کن و بار سفر بر بند با عزم جزم.
نمیگوید به زینب کس که ای زینب! حسینت کو؟
چه شد اکبر؟ آن سرو دلاور کو؟
چه شد اصغر؟ آن غنچه پرپر کو؟
چه شد قاسم؟ آن یل نامور کو؟
پسرهای عزیز از گل بهترت کو؟
علمدار و سپهدار رشید، عباس آبآورت کو؟
نمیگوید به زینب کس که ای زینب! چرا سرهای پاکان چیدند و بر نیزه ها کردند؟
که ای زینب! چرا جسم شهیدان را پامال سم اسبان کردند و جشن خون به پا کردند؟
که ای زینب! چرا بر خیمه ها تاختند و جسارت بیانتها کردند؟
که ای زینب! چرا رو در حرم از بهر غارت این چپاولپیشهها کردند؟
که ای زینب! چرا آتش به جانها، بر حریم وحی آتش افکندند و شیطان را رسوا کردند؟
چرا ناموس حق، آواره از ظلم و جفا کردند؟
چرا جنایت پیشه کردند و ستم بی انتها کردند؟
چرا کشتند دین و مذهب و ایمان و مکتب را و ابلیس را رضا کردند؟
چرا آتش زدند قرآن و عترت را و کفر خویش را برملا کردند؟
چرا سوختند ریشه پوسیده خود را و بر عالم جفا کردند؟
کنون شام است؛
کنون شام غریبان است؛
نه آفتابی، نه مهتابی، نه بر دل طاقت و تابی؛
نه عباس علمداری، نه سقایی، نی آبی؛
نه شوری، نی نوائی، نه شادابی؛
فقط ظلم و جنایت، هتک حرمت هست میداندار و آفتابی؛
فقط طبل جسارت نیرنگ میپاشد وآسمان نیلگون است نه آبی.
کنون شام غریبان است؛
بگویم با تو سربسته؛
که زینب از حیات خویش دست شسته؛
که دلبندهای مصطفی آشفته، دل بشکسته؛
که هر صاحبدلی، نازکدلی در سوگ بنشسته؛
نشاط از باغ رخت بربسته؛
گل و لاله به خون پاک بنشسته؛
همه آلالهها نازدانهها پامال گشته، ساقه بشکسته؛
دلم از این همه خسّت بسی خسته؛
غرورم ز این همه خفت سخت بشکسته؛
که دشمن با خون پاکان جشن آذین کرده، محفل آراسته؛
که شمشیرها بر کمر بسته، هنوز از خون ناشسته؛
که خصم بر بزمش پای میکوبد پیوسته؛
که سرها را، چه سرهایی! به نی بسته؛
که آزادگان عالم را بازوان بر ریسمان بسته؛
حریم و حرمت پیغمبران اینجا بشکسته؛
از این سوگهای بنیانسوز بند از بند من گردیده بگسسته؛
دلاورها، دلیری نمودند و از دام رَسته؛
تکاورها، رزم آوردند و با سلامت از ننگها جَسته؛
شهامتها، شهادتها بدیدم گشتهام سخت دلبسته.
کنون شام است؛
کنون شام غریبان است؛
سکوت و وحشت است اینجا؛
غروب و غربت است اینجا؛
ظهور ظلمت است اینجا؛
هراس و دهشت است اینجا؛
بروز خفت است اینجا؛
سقوط عزت است اینجا؛
بهار ذلت است اینجا؛
حیاتِ غارت است اینجا؛
ممات غیرت است اینجا؛
نزول نکبت است اینجا؛
حلول نقمت است اینجا؛
افول رحمت است اینجا؛
زوال نعمت است اینجا؛
کمال حسرت است اینجا.
کنون شام است؛
کنون شام غریبان است؛
و دشمن سخت مغرور است، که با کشتار فتح و ظفر کرده؛
و دشمن سخت مسرور است، که با آزارِ بس خونبار فتحی پر خطر کرده؛
و دشمن سخت مخمور است، که با کشتار ذلتبار، از نکبت گذر کرده؛
و دشمن در خیال باطلش غرق است،که با بدنامی، ره از خفت بدر کرده.
کنون شام است؛
کنون شام غریبان است؛
و زینب سخت در تشویش است و دلریش است؛
به فکر راه ناهموار و طی ناگشته در پیش است؛
که او را راه دشوار رسالت، در پیش است؛
که او را پیام شهیدان، تنها اندیش است؛
که او را وصایای حسین، تنها آیین و کیش است؛
که او را هدف، ویرانی کاخ خصم بداندیش است؛
که او را آرمان، رسوایی گرگان در لباس میش است؛
که او را مقصد، احیای دین نبوی نه کم و نه بیش است.
کنون شام است؛
کنون شام غریبان است؛
و زینب سخت در مشق و تمرین است؛
که او را با حسین عهد و میثاقی سنگین است؛
که او را عزم جزمِ دیرین است؛
که او را خاطرات تلخ و شیرین است؛
که او را جانِ عزتبخش رهین است.
کنون زینب مواج است، موج است؛
کنون زینب به معراج است، در اوج است؛
که فتح و نصر با نطق غرّایش زوج است.
کنون زینب سرتاپا سوز و سوزان است؛
خروش است و خروشان است؛
فروزنده است، فروزان است؛
غریو او است که فتح آرد؛
نهیب او است که بر دشمن نوید مرگ آرد؛
صفیر او است که بر دشمن نفیر مرگ بارد؛
نوای او است که در دلها نهال شوق کارد.
خروش او است که خصم را منکوب سازد؛
ز عجز بر جای خود میخکوب سازد؛
به نزد جامعه مغضوب سازد؛
که ترفندهای خصم را مغلوب سازد؛
که تدبیرهای خصم را مقلوب سازد؛
شکستش میدهد مهروب سازد؛
و ننگش برملا بنموده و بر چهرهاش منصوب سازد؛
و آن کاخ سیاهِ امن را ویرانه و مخروب سازد؛
جهانِ خفته در نکبت به ویژه کوفه و شام را شهرآشوب سازد.
کنون زینب را حق دستیار است و دستگیر؛
اگر دارد به لب صدآه شبگیر؛
نمیگردد رام بر زخم و زنجیر؛
که او در رزم است و نخجیر؛
کلامش تند و نافذ، بر هدف تیر؛
خطابش شور و عصیان، خصم را زمینگیر؛
زبانش تیز و بران همچو شمشیر؛
که غرد بر روبهان چون شیر؛
که شیرزاد است عجب شیر؛
که شورد یک تنه بر زور و تزویر؛
تراود ز نطق و منطقش نور و تنویر؛
بر اذهانی که عمری بالیده بر تحمیق و تحمیر.
کنون زینب را عزم جزم بر یاری دین است؛
به کامش زجرها در این راه سخت شیرین است؛
به نامش فتحها سر میرسد فتحالمبین این است؛
به گامش کربلا بر میدهد، نقشش نقش زرین است؛
به شمشیر زبانش ریشهکن سازد هر کس بر ضد منطق دین است؛
به هرجا و به هر نقطه، به دلها و جگرها رایت نصرش تابان و آذین است؛
به صولت با شهامت، دست خالی ددمنش را از تفرعن سرنگون سازد، شگفت این است؛
به یاری خداوند کاخ ظلم را واژگون سازد، قیام سرخ را سنگ زیرین، رکن بنیادین است.
کنون زینب را در تاریخ خاطرات تلخ و شیرین است؛
ز فتحها و شکستها، ز برخاست و نشستها، ز پیوست و گسستها و لیکن وی به فکر امت و دین است؛
یقین دارد بر فتحِ مسلّم، مصمم گشته و با عزم جزم همدم، تا چنگ در چنگ پلیدان اندازد بیامان هرلحظه و هر دم، مرکبش در این راه زین است؛
سلاحش هست بیانش، تیر بارد بر سر خصم از زبانش، نمیبینی به زیر پای خصم تزلزل در زمین است؛
بلاغت با فصاحت، متانت با فطانت، جان از جانیان بستاند که او را جانِ عزتبخش رهین است.
کنون شام است؛
کنون شام غریبان است؛
و زینب یکه و تنها است؛
اگر یک تن، ولی صدها است؛
نوید فتح امتها است؛
چراغ راه ملتها است؛
امیر راه هجرتها است.
کنون شام غریبان است؛
و فردا دور دور زینب است و فرداها از آن زینب است و کامکاری کار او؛
و فردا دور دور خطبهای شیوا است و تبیین قیام و نهضت خونین کار او؛
و فردا دور دور فریاد است و مشت خشم بر فرق باطل کار او؛
و فردا دور دور توفان است و پتک انتقام بر رخ طاغوت کار او؛
و فردا دور دور پیکار است و تیربارانِ خصم از بدنامی ناپاک مادران کار او؛
و فردا دور دور تحقیر است و خطاب «یابن مرجانه» و «یابن الطلقا» کار او؛
و فردا دور دور تبیان است و نورافشانی کار او.
و فردا دور دور زینب است و فرداها به دست او تاریخ را نگارشگر، ز دست او ستایشگر؛
و فردا دور پرخاش است و فرداها به دست او استبداد را ویرانگر، استکبار را افشاگر؛
و فردا دور تبلیغ است و عمر ننگین طاغوت را فرسایشگر، رسواگر.
کنون شام است و فردا دور دور زینب است در کوفه و در شام؛
چه در طول مسیر و مسجد و کاخ شومِ بدفرجام؛
چه رو در روی با جاهل مردمان یا حکام ناپاک خونآشام؛
نه ترسی است او را از جان، نه خوفی است او را از جانیان، نه باکی است او را از دشنه و دشنام؛
زبانش بس رسا در کام، برای فتح زودهنگام، برای اخذ جان از زاده مرجانه بدنام؛
زبانش پر شراره، پر گدازه، برای تاختن سخت آماده، برای جان ستاندن از زاده هند بدکاره، برای محو هستیِ روسپی زاده ابن مرجانه.
کنون شام است؛
کنون شام غریبان است، اگر خط سرخ را خطِّ پایان است، اما زینب را شروع سبز، بنیان است.
کنون شام غریبان است، اگر شهیدان را خطِّ پایان است، اما زینب را نخستین گام در مسیرسرخِ گلگونِ شهیدان است.
کنون شام غریبان است و زینب از برای کوفیان بیحیا و بیوفا، بس نقشه ها دارد؛
کنون شام غریبان است و زینب از برای محفل مرجانهزاده، تصمیمها دارد؛
کنون شام غریبان است و زینب از برای نصب حق بر کوی و برزن، عزمها دارد؛
کنون شام غریبان است و زینب از برای چشم و گوش این بهائم، بانگها کارگرتر از هر نشتر و نیش و بلا دارد؛
کنون شام غریبان است و زینب در سویدای نهانش شعله ها دارد؛
کنون شام غریبان است و زینب بر بیان و بر زبانش شورها دارد؛
کنون شام غریبان است و زینب از برای انتقام از شام ویران، فکر ها دارد.
کنون شام غریبان است و زینب فرعون را رسوای خاص و عام خواهد کرد؛
کنون شام غریبان است و زینب روز فرعون را سیه چون شام خواهد کرد؛
کنون شام غریبان است و زینب نکبت فرعون را بر جهان اعلام خواهد کرد؛
کنون شام غریبان است و زینب این قیام سرخ را تکمیل و اتمام خواهد کرد؛
کنون شام غریبان است و زینب بر همه بیدادگران واخواهی کیفر فرجام خواهدکرد.
کنون شام غریبان است و زینب مرگ فرعون را تعجیل خواهد کرد؛
کنون شام غریبان است و زینب سقوط بیداد را تسجیل خواهد کرد؛
کنون شام غریبان است و زینب رسوایی جلاد را تکمیل خواهد کرد؛
کنون شام غریبان است و زینب وحی را هم تفسیر و هم تأویل خواهد کرد.
کنون شام غریبان است و زینب گرچه بی صبر است و بی برگ است و در دل عقدهها دارد و لیکن در نهان خویش رازها دارد؛
کنون شام غریبان است و زینب گرچه بی تاب است و بی خواب است و در دل شکِوِه ها دارد و لیکن در فروغ خویش سوزها دارد؛
کنون شام غریبان است و زینب گرچه پر درد است و پر اشک است و در دل مویه ها دارد و لیکن در پیام خویش جانمایه ها دارد.
کنون شام غریبان است و زینب، هست کاروانسالار؛
و او کرده رسالت را به دوش خود هموار پیامبروار؛
و او کرده زعامت را به دوش خود هموار علی وار؛
و او کرده حمایت را به دوش خود هموار حسن وار؛
و او کرده هدایت را به دوش خود هموار حسین وار؛
پیام خون به جان و دل پذیرفته و بر اجرای آن خواهد بود سخت پایدار.