4/ 5/ 1400
15 ذیالحجه 1442
دلم به ناز و سرم سرفراز به لطف حضرت هادی
کنم فخر و افاده به عالم که نیست نگاری برایم به غیر حضرت هادی
اگر برای هر قوم پیامآوری است خدادادی
برای من و کل عالم بس است حضرت هادی
اگر چنین کلام حق میفزاید مرا بصیرت و شادی
که مصطفی است فقط منذر و برای هر گروه است یکی هادی
ببین که این خصال همه تابان است از رخ منور حضرت هادی
اگر به جستجوی بهاری و در پی سرور و آزادی
ببین همه را در جلوه جمال حضرت هادی
مگو ز دوری آستان با صفای حضرت هادی
که بیعنایت او عمر ندارد بقا و آبادی
اگر نخواهی ببینی در زندگی کساد و افسادی
مکش تو دست خود ز دامن پر اعتلای حضرت هادی
اگر بدانی زمانی که رو به دنیا بنهادی
و یا زمانی که تنها شدی و از پا افتادی
ترا نکرد افاقه، هیچ استغاثه و بانگ و فریادی
ترا نبود بهر استمداد از سوی هیچ کس امدادی
ترا نبود به هیچ کس و هیچ پشتوانه تکیه و اعتمادی
که بود و هست ترا رهنما و رهبر، به جز حضرت هادی؟
مباش ایمن از گزند دهر چه در غم و شادی
پناه جوی همیشه به لطف و عنایت حضرت هادی
اگر ترا است نابرآورده کام و ناروا است مرادی
بزن دست توسل به آستان باوفای حضرت هادی
اگر جوانی و پیری، یا رمق ز کف دادی
اگر فقیر و اسیر و گرفتار ظلم و بیدادی
اگر شکسته بال و زخمی به دام صیادی
اگر شکسته دل و زار، در مهار شیادی
اگر فسرده و دلمرده یا که خیلی آبادی
اگر شکسته و نالان یا که شاخ شمشادی
بجوی نگین شفاعت از عنایت حضرت هادی
اگر ترا است راه ناپدیدار و سرگشتهای به هر وادی
بجوی نشان هدایت ز رایت حضرت هادی
اگر گره به کارت فتاده و دل ز دست دادی
اگر در این جهان سخت تختهبند اضدادی
بجوی راه خلاصت ز مهر حضرت هادی
اگر غنی و توانگر و یا قویبنیادی
اگر امیر و حاکم و فرمانروا و آزادی
اگر که سَروری و با نشاط و سخت کامشادی
اگر فرهمند و ارجمندی و چون نسیم بامدادی
اگر عزیزی و گرامی و تاج نازنینافرادی
به چشم سرمه نما خاک پای حضرت هادی
بجوی سعادت و نیکبختی از نگاه حضرت هادی
ز او بجوی فرّ و شکوه که دورت کند ز هر افسادی
ز او بجوی جمال و کمال ز هر قبیله و تبار و نژادی
ز او بجوی نجات و مکن ذرهای به هیچ مدعی اعتمادی
ز غیر او که دارد نشانِ چنین خاندان و اجدادی
ز غیر او که دارد چنین تبار و دودمان فرزادی
ز غیر او که دارد چنین شرافتمند بنیادی
به غیر او که آرد به آسمان امامت، حجت رادی
به غیر او که برآرد از سپهر ولایت، اعجازها خدادادی
اگر جهان غرق در فساد است و بیداد میکند هر بیدادی
اگر بیگنه و جرم، گرفتار دام صیادی
اگر سیری از زندگی و خسته ز ظلم شیادی
بزن چنگ به ذیل کرامات حضرت هادی
که غیر او نیابی هیچ کریم و رحیمِ فرجادی
که آبروی او است دلیل هر آفریده و ایجادی
***
رسید وقت آن که سر دهم از عشقت غریوِ شادی
رسید وقت آن که ز شوقت ابداع کنم انشادی
اگر که قابلیتم گل کند و تو فرمایی امدادی
یقین مرا است که رد نکنی ز لطف هیچ استمدادی
به غیر ساحت پاکت به هیچ کجا نرسد بانگ و فریادی
از این همه مهرپروری به من زبان و فاهمه دادی
برای مدح خود به من مسکین اجازه دادی
مرا بس است ثناگویم از آنچه بر جامعه دادی
مرا بس است که بگویم عجب «جامعه» بر جامعه دادی
عجب ضمیر شاد به دست جامعه دادی
عجب نفیر بر جان جانیان جامعه دادی
عجب جام معرفت به ناموران «جامعه» دادی
عجب نسخه عرفان به عارفان «جامعه» دادی
عجب جمعالجوامعی به دست جامعه دادی
عجب ز «جامعه» شور و نشاط به جامعه دادی
عجب سرود عشقی برای مکالمه دادی
عجب درود شریفی برای زمزمه دادی
عجب زبور و انجیل و تورات را جانِ دوباره دادی
عجب روح مزامیر را به متن ولایت حواله دادی
عجب در آن نیایش عالی به هر بگو مگو خاتمه دادی
عجب به منکران امامت، جایگاه ننگین نشانه دادی
عجب به شیعیان دلآسای خود ره نجات ز واهمه دادی
زبان زبانِ نیایش، بیان بیانِ ستایش، عجب ارمغان بر همه دادی
که درس تبرا و تولا بدون دغدغه دادی
که دانش شناخت خدا به ترفیع مرتبه دادی
که علمالیقین و عینالیقین را به عاقله دادی
که حقالیقین بر قلب نورانی بیواسطه دادی
که کیمیای شهود را با شهادتنامه دادی
کلام کلامِ نیایش، پیام پیامِ ستایش، عجب آموزههای پر آموزه دادی
که از برای دل دادن و دلسپردن، برنامه دادی
که از برای فدیه جان به برترین خاندان، نشانه دادی
که از برای پاکی رو ح و روان ز هر مرض، شفانامه دادی
که از برای اعتذار به نادمان توبهنامه دادی
که از برای ترک بهانه، به عاصیان اماننامه دادی
ما یک به یک پیرویم بر شهید ضرغام پرست
او شیر بود و شیرخداپرست
شیر ژیان بود و از ننگ برست
این است شیوه خصم ما، آن خصم پستِ پست
دشمن از این جنایت خود هیچ طرفی نبست
ملت از این جنایت تا انتقام چشم فرو نخواهد بست
مائیم تن به تن حق دوست و حق پرست
شیریم به صحنه و شبها خداپرست
مولایمان چنین بوده و ما نیز پرچم آسایش دیگران به دست
تا آمریکای جنایتکار و اسرائیل خونخوار را ندهیم شکست
از پای لحظهای نخواهیم نشست و دم فرو نخواهیم بست
تا پیرمنافقان داخل و خارج را رگ و پیوند ندهیم گسست
از عهد با خدای شهیدان نخواهیم شست دست
ای دشمنان! ابلیسیان! بد صفتان! خونخوارانِ شرور و مست
دانید که هنگام مرگتان به دستان ما رسیده است
آشوب به پا کنید، غوغا به پا کنید تا شما را توان هست
خواهید دید چگونه است زما و رهبرمان ضرب شصت و دست
ای عنکبوتیان! خفاشخویان بدگهر که در شب تاریک میشوید مست!
ما روز روشنیم، چون خورشید تابناک، تار و پودتان ویران کنیم و پرگسست
هر کوی و برزن و هر خانهمان پر است از ضرغام و مملو از ضرغامپرست
بیرون بریز کینهات اما بدان که از چنگ انتقام ما نخواهی رست