خواهم که اشک در غم تو حملهور شود
وین ناز سر به قهر به عالم خطر شود
گویند زهر سهل شود در مقام عشق
آری شود ولی به غمزه صاحبنظر شود
خواهم سفر به کوی تو نالان و پر ز آه
کز بار غم رها دل خونین جگر شود
بر هر نشانه تیر دعا کرده ام نشان
باشد که خصم را به جان کارگر شود
ای دوست! قصۀ ما بر هوادار بازگو
لیکن چنان مگو که هوشش ز سر شود
از کیمیای عشق تو زرین نشان شدم
آری به شور جذب شما سنگ پر ثمر شود
اندر نوا و نفرتم از نکبت رفیق
یا رب مباد آن که گدا نامور شود
بس نکتهها ظریف بباید که تا کسی
محبوب قلب و دیده اهل هنر شود
بس آزمون و ابتلا بباید که تا کسی
چون تیغ تیز گردد و آبدیدهتر شود
این جذبه که آستانۀ وصال راست
سرها در برابرش فروتن و دلها دگر شود
ارشاد چو حلقه زلفش به چنگ توست
دست باز دار ور نه همرهِ باد سحر شود