7محرم 1445
23/ 4/ 1403
اصلا رقیه نه، مثلا دختر خودت،
یک شب میان کوچه بماند، چه میشود؟
گویم چه میشود؟
جگرم تکهتکه، پاره پاره میشود
فریاد نالهام بلند، بر مناره میشود
اشکم ز چشم فوران میکند، فواره میشود
گر دیرتر شود، نفسم بند میآید، کم شماره میشود
اصلا بدون کفش، توی بیابان، پیاده نه،
در راه خانه تشنه بماند، چه میشود ؟
گویم چه میشود؟
خونم به چشمم روانه میشود
زهر و سموم به کامم نشانه میشود
کوه گران مرا برپشت و شانه میشود
مسئولیت و غیرت پدری، افسانه میشود
دزدی از او به سیلی و شلاق و فحش، نه!
تنها به زور گوشواره بستاند، چه میشود؟
آه دیگر مگو!
گوشم کر و زبان لال و هوشم کمانه میشود
این دل پریش و بر سوز پروانه میشود
انسم به وحشت آید و روح ویرانه میشود
فکر آشفته و حیران و سرگشته میشود
گیرم خیمه نه، خانه و یا سرپناه، نه!
یک شعله پیرهنش را بگیرد، چه میشود؟
گویم چه میشود؟
شعله به جانم افتد و جانم شراره میشود
آتش به قلبم افتد و دل پاره پاره میشود
از زندگی سیر و مرگ بر من سواره میشود
آنگه کفن بر اندامم قواره میشود
یاویلتی و وااسفا! بر زبانم گزاره میشود
در بین شهر، توی شلوغی، همیشه، نه،
یک شب که نیستی، بهانه بگیرد، چه میشود؟
گویم چه میشود؟
این بینوا دلم غمکده، غمخانه میشود
اشکم به گونه چون سیل روانه میشود
تیر بلا بر دل زارم نشانه میشود
دیگرخوشی ز محیطم کمانه میشود
افسردگی به نهادم خزانه میشود
سوز جهنم به روانم روانه میشود
یکسر وجودم سوزان، زبانه میشود
هر بازدم و دم، تازیانه میشود
آتش به عمر و زیر و زبر کاشانه میشود
اصلا پدر، عمو و برادر، نه، جوجهای،
تشنه مقابل چشمش بمیرد، چه میشود؟
نشنیده با دو گوش، چگونه تصور کند، چه میشود؟
نادیده با دو چشم، چگونه بپذیرد، چه میشود؟
ناکرده لمس، چگونه باور کند، چه میشود؟
ناکرده مزه، چگونه بداند چه میشود؟
ناکرده تجربه، چگونه بفهمد، چه میشود؟
دست گناهکار مرا روز رستخیز،
یک دختر سه ساله بگیرد، چه میشود؟
دستت گرفتهاند، مترس! عرض ارادت بهانه میشود
آن نازنین، نازدانه است بیشتر نازدانه میشود
آن مهترین، دردانه است بیشتر دردانه میشود
آن روز سه ساله لطفش مادرانه میشود
در رستخیز کرمش بیکرانه میشود
برخیز! پیش از رستخیز، دلت نورخانه میشود
برخیز! پیش از رستخیز، بدانی چه میشود