27/ 2/ 1402
ای خاک مرده برخیز! فرمان «قم» رسیده
برخیز و با طربخیز، اعلان «قم» رسیده
بر بام اعتلایت مهر از سپهر دمیده
وقت نشاط و شادی، فتح و ظفر رسیده
برخیز! بوسهها زن، با لعلِ لب به پایی
کز عرش و حوض کوثر با هدیهها رسیده
برخیز! بیمدارا، فرمان ببر قضا را
کآمد به سوی کویت محبوبۀ سعیده
برخیز! و خیز بردار، آمد ترا نگارا
فرزند موسِی است او، اعجاز او عدیده
برخیز! مباش غافل! هشیار باش و عاقل!
شور است در محافل، او را بهشت خریده
بین هرکه هست نادان، در لاک خود خزیده
در چشم اهریمنان، خارها ز حق خلیده
بین هر که هست لایق، با سر سویش دویده
عشق و محبت او، در سینهها جهیده
فرمان به تو همین است با تأکید اکیده
برخیز! زندگی کن شد حیاتت جدیده
برخیز! به قدس و پاکی، با سرعت و چالاکی
شیطان ز عصمت او، جامه بر تن دریده
آلالهها دلاویز، بر سجده سر بسایند
زانکه ز بام کیوان، معصومه سر رسیده
سبزه، چمن دلانگیز، هم بلبلان شکرریز
دشت و دمن نواخیز، وقت سحر رسیده
کیهان کرده غوغا، کیوان نموده بلوا
بر کام روز و شبها، زیبندهتر رسیده
شمس الشموس خرسند، آید به سویش دلبند
سوی برادر خود والاگهر رسیده
عطر بهشت وزیده، ابلیس قدخمیده
گوشوارۀ کرامت، دخت حیدر رسیده
موسی به طور سینا، بیند ز حق تجلا
معصومه در تجلی، نورش به عرش رسیده
موسی شنید «فاخلع» در وادی مقدس
اما به قم برآمد: خوش آمده حمیده
موسی به وعدۀ تجلی، بشنید «لنترانی»
اما به بنت موسی، وقت نظر رسیده
مریم فراری از قوم، شرمسار و دلشکسته
معصومه غرق عزت در هودجِ چمیده
خرما برای مریم بر شاخههای نخل است
اما به قم بهشتی با میوۀ رسیده
در قم چه شور و نوری از فرش به عرش برخاست
اینسان خوشامدی را هیچکس ناشنیده
بَهبَه به این منزلت، بَهبَه به این مرتبت
ز آهنگ آن رشیده، شیطان ز قم رمیده
شفیعۀ رحیمه، وجیهۀ کریمه
معصومۀ عظیمه، از نقص و عیب رهیده
نجیبۀ جلیله، اوصاف او جمیله
عفیفۀ حبیبه، زهیدۀ سدیده
باحشمت و محتشم، باعفت و مجیده
چشمی بهسان او را، در قدس هم ندیده
گنجینۀ شهامت، مدینۀ شرافت
سفینۀ نجابت، فریدۀ سعیده
آن معدن محبت، آئینۀ مودت
آن ارمغان عصمت، عفیفۀ وحیده
آن بانوی کرامت، آن شافع قیامت
آن طالع سعادت، آن شاهد سپیده
آن لالۀ معطر، آن ژالۀ مطهر
آن فخر تاج بر سر، آن حضرت حمیده
آن کوثر مُکثَّر، آن صادر مُصدَّر
خیرش کثیر بل اکثر، آن جوهر نضیده
بر عرش و فرش لنگر، تقدیر حق مقدَّر
در عنفوان عمرش، جان از تنش رهیده
آن مهر و ماه پرسو، دنیا فکند فراسو
از توتیای پایش، بر خلق جان دمیده
آن اسوۀ امامت، آن مژدۀ هدایت
شفیعۀ قیامت، از بهر ما رسیده
از طلعت وجودش، از خلعت سجودش
نور قیام و دانش، از قم فرا رسیده
از حرکت و گذارش، از سایه و غبارش
بر فقه و علم و حکمت، روح خدا دمیده
از نعمت جوارش، از برکت مزارش
از عرش رحمت حق، باران فرو چکیده
دور از مراد مانده، در مدت مدیده
بهر زیارت شمس، رنج سفر کشیده
پا در رکاب کرده، بر محمل عزیمت
طی طریق کرده، مسافت بعیده
با کاروان حشمت، با احتشام و حرمت
رنجها به جان خریده، به مقصد نارسیده
در توس رضا منتظر، بهر قدوم خواهر
آن انتظار دردناک، به پایان نارسیده
دل شیفتۀ ولایش، این خامه در هوایش
با پاکی عقیده، بنگاشت این قصیده
«ارشاد» بین شکوهش، فرّ و جلالِ کویش
امید دار به سویش، او است دلدار سپیده