هشتم ربیع الاول 1442
4/ 8/ 99
گشتم زمین و آسمان با جستجوی بیامان از بدو تا ختم زمان
تا بازگویند شمهای از حُسن تو دیدم همه درماندهاند و ناتوان
پرسیدهام از ساکتان، از ناطقان کو مهتر صاحبقران؟
پرسیدهام از کهتران، از مهتران کو رهبر آزادگان؟
پرسیدهام از عاشقان، از عارفان کو همدم صاحبدلان؟
پرسیده ام اززاهدان، از عابدان کو افسر زیباپرستان جهان؟
پرسیدهام از مهوشان، از دلخوشان کو مونس روح و روان؟
پرسیدهام از عرشیان، از فرشیان کو اختر هر آسمان؟
پرسیدهام از بیدلان، صاحبدلان کو شمس بر هر کهکشان؟
پرسیدهام از نازنینان جهان کو سرور والایمان؟ کو تا دهد فرمانمان؟
کردند همه بر تو اشارتها عیان دادند نشانت پرنشان
صبرت به پهنه، آسمان عزمت به سخته، بیکران
علمت صبوری ناکند گیرد زمین تا آسمان
حلمت کرانها تا کران مشهود آفاق زمان
اندر صلابت، چون جبال شامخات اندر مهابت، سخت گران
اندر وقار و احترام بوسه زند بر پای تو هم هفت زمین، هفت آسمان
عمرت بهار بیخزان مشی و مرامت جاودان
ذکر جمیلت پرفروغ بر ذاکران اسم جلیلت بر ستیغ عرشیان
نام عزیزت پرنشان بر دیده و دل آشیان
روی نکویت قبلهگاه عارفان حُسن حسن میبارد از سیمای تو بر رویمان، بر جانمان
دارد تلألؤ نور تو اندر جهان دارد تشعشع مکتبت در هر زمان، از هر کران تا بیکران
سنگ صبور رنجها، بیدادها بردبار زندان خسان
گوید کسی بر کافران و فاسقان خورشید و بر تابد نهان؟
در محبس جلادها، شدادها صبرت تشیع را نموده پرتوان
ای پاکِ پاک ای تابناک حیفِ تو و این خاکدان
خاک درت سرمه مرا بر دیدگان بوسه زنم بر پای تو تا پای جان
نور صفایت بود گران بر عیش خفاشزادگان
کردند خورشید را نهان در عسکر شیطانیان
شد عسکری بر تو نشان ای قبلهگاه عاشقان
مردند مگر ایمانیان چون پرنیان گیرند تو را اندر میان
کو عارفان؟ کو عاشقان؟ کو شیعیان؟ کو جمع پارساپیشگان
ای من بلاگردان تو تنها نه من، جمله جهان
دورت بگردم ای مرا تو جانِ جان از چه خریدی تو بلاها را به جان
کردند جفای بیکران عباسیان آن خائنان، آن فاسقان
تاریخ کردند روسیاه از ظلمشان و ننگشان
پیشی گرفتند در ستم بر همگنان نحسشان
بودند پلید و سخت پلید آن کافران، آن فاجران
کردند مزید همچون یزید، جور و جنایتهای خود چندانکه کردند روسپید نمرودیان، فرعونیان
کردند سفید اندر وقاحت در شرارت روی سیاه روسپیزادگان یعنی امیهزادگان
کردند پارهپاره از مصطفی آنها جگر از مرتضی بگرفتند جان
بستند کمر بر قتل تو آن قاتلان تا محو کنند خورشید مهرت از میان
بادا بریده دستشان بادا گسسته عمرشان بادا نرسته ذهن بدتدبیرشان
بادا جهنم جایشان قهر و عذاب جاودان مأوایشان بر باد باد خاکسترهایشان