ارشاد

مقالات گفتاری، مدایح و مراثی و ...

ارشاد

مقالات گفتاری، مدایح و مراثی و ...

امام باقر علیه السلام

 

 27/ 4/ 1400

7/ ذی‌الحجه 1442

نام باقر افتخار ماسوا است

نام باقر آبروی انبیا و اولیا است

راه باقر راه ممتد تا خدا است

عزم باقر بر اولوالعزم ابتدا و انتها است

رهنمودش راه و رسم اعتلا است

شیعه‌اش پاکباز آستان خدا است

پی‌رُوَش پیشگام و پیشرو، باوفا است

دوستدارش در خوشی و ابتلا بس باصفا است

نهضتش بر علم و دانش بس رسا است

بحر علمش هر ضلالت، هر جهالت را شفا است

من نگویم،  گفتۀ حق از فراسوی سما است

من ندانم کیست، او غواص علوم انبیا است

سینه‌اش گنج رسالت، سیره‌اش عدل و عدالت، علم و حلمش با صفا است

دیده‌اش بس پر طراوت، شیمه‌اش نور هدایت، راه و رسمش با وفا است

گویه‌اش بس پر حلاوت، زیور راه سعادت، بر همه او رهنما است

آستانش پر کرامت، می‌دهد بر جان سلامت، خانه‌اش دولت‌سرا است

او چو آید در قیامت، می‌شود بر پا قیامت، او ز واخواهی مجرم‌ها رها است

او چو فرماید عنایت، بارد از دستش کرامت، در دو دستش کارها است

خیز و بین گنج شفاعت، بهر رحمت، بهر بخشش آشنای آشنا است

چشم او دریای رحمت، می‌شکافد کوه زحمت، بخشش بی‌اجر و منت، پربها است  

من چه گویم؟ مصطفی فرمود او باقر است و علمش بی‌کران، بی‌انتها است

من چه گویم؟ مصطفی در وصف او داد سخن داده که در قدس پر بها است

من چه گویم؟ مصطفی نام و نشانش را ز غیب آورد که در عرش مقتدا است

من چه گویم؟ مصطفی  داده لقب بر او شکافنده، خدابنده، چو آینه حق‌نما است

من چه گویم؟ مصطفی گفته برازنده، ستاینده که باقر نور چشمان عزیزان خدا است

من چه گویم؟ در ثنایش، در رثایش، هرچه گویم در پی مدحش جفا است

من چه گویم؟ در لوایش هرکه وارد شد، قدرش دل‌فزا و کام‌روا است

من چه گویم؟ بهر خورشید فروزنده، که باقر در فروغش خودکفا است

من چه گویم؟ جوهرش هست علم و حکمت، نور و رحمت، گوهرش گوهر فزا است

من چه گویم؟ هرکه جز این گفت، عین ادعا و افترا است

من چه گویم؟ هرکه جز از او پذیرفت، کاملا از حق رها است

در چنین حال پریشان، سست‌بنیان، راه چاره در کجا است؟

در چنین سامان ویران، دست لرزان، قلب‌ ترسان، حُبّ باقر کارگشا است

در چنین وضع هراسان، نابه‌سامان، عشق باقر دلگشا است

در چنین آشفته‌بازاری که می‌تازند دیوان، دین باقر رهنما است

نیست در علمش افول، من از او دارم در باور اصول، او است که مقبول خدا است

نیست مرا هیچ زاد و توشه، نی به میدان، نی به گوشه، هرچه گویم ادعا است

نیست مرا صندوق سرّی، تا نشان گویم ز بِرّی، هرچه دارم بر فنا است

نیست مرا میل صعود و در سقوطم یا نزول، هم ظلومم هم جهول، سرزنش بر من روا است

نیست مرا عزم عدول، هم خمولم هم ملول، هم ضعیفم هم عجول، ناسزا بر من سزاست

نیست مرا شأنی در عرض و طول، گفتم این ابیات مگر افتد قبول، عذر تقصیر زان ما است

نیست مرا هیچ آرزو، جز پذیرش‌ها از او، تا دهد او آبرو، او است که حجت از خدا است.

مسلم بن عقیل

29/ 4/1400

عرفه 1442

مسلمم، اسلام دینم، هست قرآن کتابم

گر عقیلی‌زاده‌ام اما ز نسل و دودمان آفتابم

بر حسینم من عموزاده، چنین بر مهر و ماه است انتسابم

بر مدار عشق پاکان، در طواف و پیچ و تابم

من رسول آفتابم هم‌چو ماهم ماه‌تابم

پیک قرآنم، حسینی‌جلوه است، عهد شبابم

من به فرمان حسین سر می‌گذارم، نیست هرگز اضطرابم

دل به سودای حسینم، زین سبب پرالتهابم

شیر شرزه، در مدینه یا به کوفه، مقصدی جز او نیابم

من حسین را برگزیدم، بین که چون قدسی‌مآبم

شاخ خصمم را شکستم، در درخشش چون شهابم

خواب از چشم دشمن من پراندم، نور چشم بر نور چشمِ بوترابم

من رسولم از رسولانی که دارای کتابم

من سفیرم، این سفارت داد فخرِ انتسابم

در پی اجرای فرمان حسین سر ز پا نشناسم و پرالتهابم

تیزتک، هشیار و زیرک، چابکم من چون عقابم

در پی تبلیغ امرش، این چنین در پیچ و تابم

در پی احقاق حقش، چاره‌ای جز فدیه جان می‌نیابم

در سلوکم بیم جان، هرگز نمی‌گردد حجابم

عاقبت شد برملا، آنچه گفتند کوفیان اندر غیابم

از خیانت، سست عنصرها دور گشتند از جنابم

سست ایمان، سست بنیان مردمان‌اند، مرد مردان من نیابم

کوفه شهرآشوب و غوغا است، شد هدر، شور و شیرینِ خطابم

زخم بر تن، رحم نکردند بر رخ با خون خضابم

زود سپردند دست‌بسته، دل‌شکسته، تا کند دشمن عذابم

جسمِ خسته، با پر و بال شکسته، بردند در بزم کلابم

عهد و پیمان را شکستند، حرمت مهمان گسستند، کتف بستند بر طنابم

ابن مرجانه به خود لرزید چون وقت شهادت دید بی‌اضطرابم

شد شکوفا عزم و عشقم، هرچه او تحقیر کرد و عتابم

کرد تهدیدها و تطمیع‌ تا ببیند کرنشی یا برون آرد از راه صوابم

هرچه کوشش کرد بر باد دادم تا بداند جوهر پولادی ایمانِ نابم

اندر آن مجلس که آن دیوِ تکبر با تفرعن کرد خطابم

بت شکستم، بت‌پرستان را شکستم با تن مجروح و با روح پر از توحید نابم

کوفیان را تن به تن حیران نمودم، چون همه دیدند از بهر شهادت در شتابم

در هوای دوست، بانگ یاری برکشیدم لیک خصمم از دم تیغ جفایش داد آبم

دیدم از کوفی‌جماعت، آن‌چه دیدم نیست باور! گوئیا خوابم که خوابم!

عاقبت با سنگ و دشنه، خنجر و شمشیر و نیزه، خوب دادند جوابم!

موج‌زنان است وعده‌هاشان! تن به تن اندر عمل گویند سرابم من سرابم!  

  از زمین تا آسمان است ادعاشان! یک به یک اندر وفا گویند حبابم من حبابم

با عبیدالله گفتم با شهامت، با شجاعت، تشنه اسلام نابم

سر فدای سرورم بادا که از عشقش من آشوبم، خرابم

جان را ارزش چه باشد؟ باد ارزان مولایم که بهر نوکری کرد انتخابم

هستی‌ام محو قدومش، چون ستاره محو نور آفتابم

با حسین دل‌داده‌ام، دل‌بسته‌ام، روی ماهش، صافی و بی‌غش‌شرابم‌

من به رؤیای حسینم، شیفته صهبای سیمای حسینم، می‌نبینی از چه اندر پیچ و تابم؟

کور خواند برنامه را خصم، چون که کوردل بود و کورچشم، از برای بارش جان بحر مواج است سحابم

غرش مستانه دارم، عهد با مولای خود مردانه دارم، سر دهم اما ز عهدم سر نتابم  

گرچه جانسوز است سرگذشتم، گرچه دلسوز است سیر و گشتم، اما جاودان است انقلابم

 

***

 

چشم بر جود جوادم

20/ 4/ 1400

30/ ذی القعده 1442

 

چشم بر جود جوادم

می‌دهد او زود جوابم

چشم پوشد از حسابم

نور پاشد بر کتابم

می‌رهاند از عقابم

نیست بر کس اعتمادم

گر گرفتار سرابم

غافلم یا غرق خوابم

یا فریفته بر حبابم

گر سوار موج آبم

خوش‌رکاب یا بدرکابم

کندرو یا پر شتابم

چشم به راه آفتابم

از ره حق بر نتابم

تا به امید جوادم

 

نام پاکش رونق است بر اکتسابم

می‌زداید پیچ و تابم

می‌گشاید التهابم

هم سرآید غصه‌ها و اضطرابم

شور می‌گیرد شتابم

به غلامی گر کند او یک خطابم

من امیدوار جوادم

 

گر زحق وامانده و در احتجابم

گر ز عصیان مستحق هر عذابم

گر ز طغیان معاصی ره به آسانی نیابم

گر که من خاکسترم کم از ترابم

گر که کور است اختیار و انتخابم

گر لجوجم، سنگ‌دلم، هیچ‌کس نیارد در حسابم

گر که کورم یا کرم، از بیخ و بن اصلا خرابم

گر نمی‌دانم کجا اندر خطایم یا صوابم

نیک می‌دانم که مشتاق جوادم

 

به غلامی می‌پذیرد انتسابم

دست من گیرد برد تا آفتابم

چون همیشه لطف او باشد سحابم

سود بارد، جود بارد از ترابم

سایبان است بر سرم اندر حضورم یا غیابم

مفتخر من بر جوادم

 

عشق او گنج است بر دیوان اعمال و کتابم

هجر او رنج است هرگز من ز دین و مکتبش رو برنتابم

وای اگر روزی کند قصد عتابم

وای اگر روزی به قهر و جبر بر بندد حسابم

نیست زین بدتر عذابم، نیست زین بدتر عقابم

 دست به دامان جوادم

 

ذره‌ام اما ز عشقش آفتابم

سنگ خارایم ز مهرش چون شهابم

از عنایاتش همیشه نور بارد از سحابم

از کراماتش نباشد هیچ خوفی در ذهابم یا ایابم

مات و مبهوتند ملایک چون که بگشایند کتابم

نیک بینند انتسابم، انتخابم

پاک بینند و درخشان، جمله اعمال و حسابم

هر چه جویم، من از این بهتر نیابم

غرقه در لطف جوادم

 

 

 

روزگار پیر خواهد شد جوان

روزگار پیر خواهد شد جوان

بازجوییم روزگار وصلمان

بازگوییم در بهاران کو خزان؟

شور و شادی می‌تراود از زمین و آسمان

دشت و صحرا سبزه‌زار و گلسِتان

کوه و دریا پایکوب و رقص‌کنان

بر روند بر اوج مستضعفان

هم به زیر افتند مستکبران

گل برافشانند کروبیان

شادباش گویند قدوسیان

مهدی بگذارد قدم بر بوستان

باغ بیند چهره آن باغبان

از شعف مسرور پیغمبران

خاک پایش کیمیای جانمان

می‌شود بار دگر زنده جهان

رحمت و مهر و محبت بارد از هفت آسمان

عدل و داد و موهبت تراود از زمین و از زمان

لحظه لحظه قد کشند زیباوشان و دلکشان

لحظه لحظه بد چشند خودکامگان گردنکشان

فاطمه معصومه علیها سلام

22/ 3/ 1400

اول ذی‌القعده 1442

آمدی فرمان «قُم» دادی به غفلت‌زادگان

آمدی هشدار «گم» دادی به شیطان‌زادگان

حشمت و جاهت تلألؤ کرد تا کهکشان

عزت نامت  مجسم کرد عزت پیغمبران

عصمتت کرده تشعشع از زمین بر آسمان

از هوایت هوش رفته از سر کروبیان

جاری از عزّ و وقارت، امن بر ایمانیان

خاک پایت زرنشان و سرمه صاحبدلان

با اشاراتت برافشاندند سر  قدوسیان

مشعل دین و هدایت را نشاندی در دل ایرانیان

پرچم صدق و صفا افراشتی در منظر نیک‌اختران

غم ستردی نی ز قم تنها که از کل جهان

برکت آوردی نی بر قمیان تنها که بر کل بشر در هر زمان

شادی افشاندی نی بر قم، که بر ایران، بلکه بر زمین و آسمان

شوکت و جاه و جلالت فخر هر صاحب‌قران

نور چشمی، قوت قلبی، نماد حرمتی بر بانوان

تاجداری، تاجبخشی، افسری بر مؤمنات و مؤمنان

عصمت‌آموزی با عصمتت بر عاصیان

نورافروزی، بر هوش و دل با صدزبان

دل‌فروزی، ای مه خورشیدوشِ خورشیدنشان

جدّ و آبائت مطهر، زاده موسی بن جعفر، منتت داریم بر جان باسپاس و امتنان

بر قدومت کشور ما مفتخر، مرز و بوم گشته معطر جاودان

خیر و برکت، رحمت و شفقت آوردی ز طاها ارمغان

نامی و نامور فراتر از همه فخرآوران، نام‌آوران

ماه ماهان، عصمت زهرا است در تو پرنشان

گوشۀ چشمی نمودی خاک را، خاکیان برتر شدند از قدسیان

پای چون بر فرش نهادی، فرش کردند چشمشان را عرشیان

عزم بر قم چون نمودی، پهن کردند قلبشان را قمیان

ولوله افتاد از شادمانی در خطّه ایران، که دارند چون تو گوهر در میان

ای نگین پر طراوت، معدن جود و سخاوت، برگرفته از طهارت پرنیان

مات و مبهوت شکوهت شمس گردون، دائما بر آستان تست بوسه‌زنان

ای مه شمس خراسان، در پی خورشید گشتی از مدینه تا ایران

شد امیدت با سفر در قم به فرجام و به پایان

آوردی سوغات بهشت، آلاله و گل، باغ و بستان

پرورش دادی در این باغ، دانش و ارزش فراوان

از نفسهایت تراوید فقه و حکمت سر به سر تفسیر قرآن

پخش کردی نکهتِ عطرِ بهشت، بر سرزمین پاک‌بازان

هم چشاندی معرفت از کان شهدنوش ولایت کا‌م‌جویان راه‌جویان

هم کشاندی بر مزارت عالمان و عارفان و عشق‌بازان

آن مزاری که نیابت می‌کند از تربت گردیده پنهان

زائرانت زائرند بر فاطمه کو را نیست نی بارگاهی و نه آستان

هست طوافت طوف زهرا که طوافت می‌کنند پروانگان صبح‌گاهان، شامگاهان

بر تو بادا صد درود و صد سلام از هر کران تا بی‌کران