ارشاد

مقالات گفتاری، مدایح و مراثی و ...

ارشاد

مقالات گفتاری، مدایح و مراثی و ...

سوگیاد امام صادق علیه السلام

4/ 2/ 1404

25 شوال 1446

اکنون که سوگ‌یادِ صادق آل پیمبر است

بر سینه‌ها سوز غمش هم‌چو اخگر است

 

از نام او گیتی و مینو معطر است

بر ساق عرش جاه و جلالش مصدّر است

 

عزّ و جمال مکتبش برما مقدر است

شیطان ز لحظه لحظۀ عمرش مکدر است

 

بر عرشیان و قدسیان تاج و افسر است

بر مُلکیان، ملکوتیان آقا و سرور است

 

از جلوۀ فروغ او خصم، ابتراست

او خود تجلی اعظمِ الله اکبر است

 

گفتن زنام دوست، برخصم نشتر است

بودن به یاد دوست زهرچیز خوشتراست

 

وان دوست چه دوست! که مه است بلکه مهتر است

اعجاز نشان هل اتی، بلکه کوثر است

 

آیات باهر حق، بلکه ابهر است

آیات ظاهر حق، بلکه اظهر است

 

پیرو به مذهبش هر نیک اختر است

از مذهبش منور شرع انور است

 

فرزند حیدر و زهرای اطهر است

بر پرتو جمال و جلال خداوند مظهر است

 

گفتار صادقش بهتر از زر است

فرمود شفیع شیعیانش به محشر است

 

ارشاد را دیده به این وعده بر در است

گرچه ز سوز افتراق نهادش پر آذر است


جعفر صادق به صدقم رهنمون

25شوال المکرم 1442

16/ 3/ 1400

جعفر صادق به صدقم رهنمون

دیگران هرگز نگفتند جز اباطیل و فسون

مکتبش شیطانیان کرده زبون

مذهبش ابلیسیان کرده نگون

سیره‌اش باطل نموده واژگون

راه و رسمش بر حقیقت آزمون

عشق من بر مذهبش هر دم فزون

ذوق و شوق او مرا در پوست و خون

من ندانم کیست او، یا رفعتش چند است و چون؟

من ندانم کیست او، از وصف من باشد برون

منقبت‌هایش فراعرشی و از عرش است فزون

بهر تعظیمش قدسیان، کروبیان الراکعونَ الساجدون

بر بساط «عَلَّم الاسماء» نگینی پر شگون

شیعه‌اش هستم به دنبالش روانم سایه‌گون

مذهبش بر دین و دنیایم جلا، بر کفر می‌زاید جنون

مکتبش بر جاه و عُقبایم صلا، بر شرک افزاید زبون

مِهر او در سینه دارم، دشمنش را کینه دارم در رگ و پیوند و خون  

جعفری هستم به جعفر سرفرازم سر بسایم بر سپهرِ نیلگون

صادقی هستم به صادق افتخارم گونه‌گون

نطق صادق، فکر صادق، راه صادق، دین صادق، جنب و جوشش جمله صادق صدق‌گون

راستگوی و راست‌پو، جویای صدقش صادقون

هر که را دیدم شتابان، چون که پرسیدم از او مقصد کجا؟ گفتا: «الیه راجعون»

نیست ترسم در ایاب و در حسابم، در کتاب و در معادم، کار من با او است چون

هستم ایمن از حسابِ سخت و از رسوایی مصون

هرکه با او باخدا شد، گفت جنت فردوس را مائیم وارثون

هرکه با دین و ولایش آشنا شد گفت مائیم «آمنون»

هرکه او را راهنما شد گفت مائیم «حزب الله المفلحون»

هرکه او را پیشوا شد گفت مائیم «جنداللّه الغالبون»

هرکه او را مقتدا شد گفت مائیم اولیاء الله «لاخوف علیهم و لا هم یحزنون»

هرکه او را جانفدا شد گفت مائیم «فی جنات عدنٍ داخلون»

درودم، سلامم بر امام همامم - امام صادق علیه السلام

26/ 2/ 1402

شهادت جانسوز امام صادق (ع)

درودم، سلامم بر امام همامم

به جعفر، به صادق که در دست او هست زمامم

بر آن معدن علم کو هست بدر تمامم

برآن داعی حق کزمذهبش هست عنوان نامم

برآن نورمطلق کو هست شهد جامم

بر آن جام اخلاص کو هست خورشید بامم

برآن حافظ دین کو هست انگبین ها به کامم

بر آن راست رفتار و گفتار وپندار کو هست مدار کلامم

بر آن راست‌گویش، بر آن  راست‌پویش کزو شهد روید به کامم

بر آن صادقِ صدق، بر آن شاهد صدق کزو حُسن جوید ختامم

بر آن واهب رزق، بر آن رازق رزق کزو شهره و نیک‌نامم

برآن خالص مخلص حق که تقدیم او هست احترامم

اگرچه به بارگاه رفعت مکانش، ننگ و عار است نامم

امام صادق علیه السلام

25شوال 1441 – 28/ 3/ 99

سلامم روان از صمیم روانم

سرودم دوان از دلم بر زبانم

درودم جَهان از جَنان بر عیانم

چه دانی؟ که عشقش ربوده عنانم

درودم اگر پیر یا جوانم

اگر نیک یا ز خیره‌سرانم

اگر شاد و خندان یا در فغانم

بدانم که از سفلگانم

چو خاشاک بر این آستانم

در این بارگاه رفیع چون خسانم

درودم، درودم، نثار است بر امامم، همان مهربانم

که عشقش هویدا است از پوست و از استخوانم

 

امام همامی که نطقش مسدَّد، ز رحمان مؤیَّد، به قرآن مؤکَّد

که صدقش به گیتی زبانزد، به مینو مخلّد مؤبَّد

سپردم به صدقش عیانم، نهانم

از این نیست شایسته‌تر در گمانم

 

چو او برنشیند به کرسی تدریس

نشینند به درسش ملایک چو تندیس

به تعلیم اسما کنند فهم خود را فراهم

به شاگردی‌اش من چه‌سانم؟

 

بگوید ز غیب، سِرّ و اسرار

کند خیره افکار و انظار

کند کاخ اهریمنان هم‌چو آوار

کند قیل و قال رقیبان تل‌انبار

کند قطع بر مدعی‌ عذر و اَعذار

بگوید ز وحی خداوند جبار

بگوید ز لطف خداوند غفار

بگوید ز رحمت شکربار

که اهریمنان را دهد سخت آزار

ز وحی نهان فیض پاشد بر ابرار

که ژرفای آن را ندانند و من هم ندانم

 

همه اولیا، اصفیا، انبیا ز آدم  به خاتم، ز ادریس و جرجیس

همه خاکیان تا به افلاکیان از زحل تا که برجیس

همه خلق، جن و انس و ملایک جز ابلیس

بر او رشک بردند و کردند از پرتو علم او پر کراریس

چرا من ز غفلت به دریوزگی مفلس و ناتوانم

چرا من ز حسرت به بیچارگی عاجز عاجزانم

 

به گِردش بچرخند چو پروانه اخیار

طوافش نمایند برده‌سان کل ابرار

زنند بوسه بر گَرد پایش غزل‌بار

که بر عرشِ اعلی است چو گوشوار

که او قطب هستی است و عالَم ز انفاس او هست دوار

 که او هست پناهم، امین و امانم

 

کسی هیچ‌گاه و هرگز ندانست کران سخا و عطایش

کسی هیچ‌گاه و هرگز  نبرد پی به عمق بها و وفایش

کسی هیچ‌گاه و هرگز  نکرد درک، ژرفای آموزه‌هایش

و من شهره مذهبش در زمین و زمانم

به فخرش بنازم اگر خرد یا کلانم

 

از او شد مصفا و مه‌وش، همه نسل آدم

از او شد معلا و جان‌بخش، همه دین خاتم

از او شد مجلا و نوربخش، همه ذهن و یادم

ز نور رخش رخت بربست سوگ و ماتم

ملایک بر او سجده آرند تا هست عالم

خدایش به صدقش ستوده دمادم

دگر من چه گویم که سخت ناتوانم

 

همه پیروانش به عشقش زنند گام

همه دوستان شادکام و خوشنام

همه در سعادت‌ شهره بر بام

همه سرکشان مات و مبهوت به درگاه او رام

همه عاشقان از گل رویش آرام، دل‌آرام

که در این عرصه بند است و الکن زبانم

به کویش شتابان شتابان دوانم

به سویش سمند سعادت جَهانم

 

به آئین سپهر است ز فیض فراوان

به مذهب چو مهر است تابان

زبان‌ها به مدحش ثناخوان

و دل‌ها به حبّش فراخوان

و من به درگاه او کمترین بندگانم

 

ز نورش طاغوت و شیطان پریشان

به گیتی پراکنده بس علم و ایمان

مشاهیر دانش به نزدش همه ریزه‌خواران و من چون خسانم

 

نهم سر به گامش خرامان خرامان

بسایم به نعلینِ پایش دوچشمان

سپارم ز شوقش چو جانم به جانان

که او در بهشت هست میزبانم

نی‌ام مدعی من که از شیعیانم

محبّم، هواخواهم، از دوستانم

 

روایات پر فیض او هم‌چو باران

نموده ره راست نورباران

حدیثش حدیث قداست‌سواران

همه دوست و دشمن برَند بهره‌های فراوان

و من تا ابد هم‌چو نوکر بر این آستانم

 

احادیث او هست چراغم

که شیطان نگیرد سراغم

پر از لاله است باغ و راغم

معطر نموده است دماغم

که فرموده جعفر: به آئین و مکتب ترا راستین‌باغبانم

 

من آشنا به مهرش نه حالا که از باستانم

ز او نور گیرد دل  و دلستانم

 ز او شور گیرد گُل و بوستانم

ز او عِطر گیرد ریاحین به هر گُل‌سِتانم

برائت ز دوزخ از او می‌ستانم

که هرچه نباشم، من از دوستانم

کوشک- راهیان نور - آید از کوشک بوی عنبر بوی مشک

20/ 1/ 1404

 

آید از کوشک بوی عنبر، بوی مُشک

دشمنان از هیبتش چون چوب خشک

 

ترکش توپ و صفیر تیرها

می نمود جانها ز قید غم رها

 

غرش خمپاره‌ها، تیربارها

می‌خراشید گوش و جانِ شیرها

 

سرزمین شور و عشق و شهدها

سرزمین شاهدان، دل‌داده‌ها

 

سرزمین سرفرازان دلیر

بر هوای نفس، سلطان و امیر

 

عارفان و عابدان خوش‌ضمیر

پاک‌نیت پاک‌طینت خبیر

 

رزمجویانی به میدان بی‌نظیر

حق بود مولایشان، نعم‌النصیر

 

زاهدانِ شب همه شیران روز

شاهدانِ نورفروزِ دل‌فروز

 

جام عشق در دست و لبریزِ نشاط

باده‌نوشان باده‌نوش بی‌احتیاط

 

ساغر کوثر نشانی کرده‌گان

قصد و مقصد آسمانی‌کرده‌گان

 

ساقی کوثر نشانی کرده‌گان

در ره حق جانفشانی کرده‌گان

 

مستِ مستان، مست دیدار خدا

هوشِ هوش و مست اسرار خدا

 

چشمِ چشم و جمله مدهوش خدا

گوشِ گوش و جملگی گوشِ خدا

 

چابک و مشتاق بر دیدار دوست

جمله کوشا و دقیق در کار دوست

 

از گلوله، بمب و مین بود ترسشان؟

 نی، عجیب است و عجیب است درسشان

 

بر جوانی، آرزو، امّید بر عمر دراز؟

از خطرهاشان کجا بود احتراز؟ 

 

آری! ای کوشک! خطۀ پر رمز و راز

لحظه‌ای بنما درنگ با ما بساز!

 

برگو! از اسرار با ما دلنواز

تا شویم هم‌چون شهیدان سرفراز

 

آن شهیدانت چه دیدند زود بگو!

تا که جام‌ها برگرفتند از سبو

 

آن شهیدانت چرا شیدا شدند؟

 شیفتگان حضرت زهرا شدند

 

نام زهرا بردشان تا کوی دوست

ضامن خون‌هایشان هم او است او است

 

منتقم آید بگیرد انتقام

کار ما از او بگیرد انتظام