دهلاویه دهلاویه
دلم چقدر هوائیه
بشنو که چه نوائیه
خاکش چقدرخوشبو چقدر فضائیه
چمران همی گوید بیا این یادمان بس عالیه
ای دوست به دیدارم بیا وقت بی ادعائیه
اینجا مستجاب هر خواست و هردعائیه
28/ 11/ 1401
ازطریق القدسِ بستان تا هویزه خوش بران
شرط این راه و مسافت را بدان
راه راهِ قدس و مقصد آسمان
شاهد این خوشخرامی بوستان
درهویزه گنج ها کردند نهان
می درخشد نورشان تا کهکشان
پرچم شور هدایت زنده دان
آن علَم هست پاک و رخشان هرزمان
آن علَم هست نورافشان، رهنشان
هست سالار شهیدان جانِ جان
راهجو بودند به مقصد واصلان
رزمجو بودند به دانش کاملان
ترس وبیم هرگز نبود از خصمشان
آتش دشمن خموش از عزمشان
اهرمن منکوب از حزمشان
نصر و پیروزی نشان رزمشان
آیه نصر من الله بزمشان
من چه گویم خود ببین از این نشان تا آن نشان
ای خدا برما نشان ده نورشان و راهشان
چون که رفتی فکه بااذن دخول
گو کجا مکه؟ کجا فکه؟ بود حجم قبول
ای شهیدان شاهدان! ازعهد ننماییم عدول
راه روح الله را ما رهروانیم بینزول
زائرانیم در طوافیم گِرد نور بیافول
ای شهیدان ! برشمابادا درود! مافروعیم و شما اصل اصول
18/ 11/ 1402
ای فکه ای فک از جدایی
ای فکه ای فک از نوای
بینوایی
ای فکه ای فک از حدود، بیانتهایی
ای فکه ای سیراب از خون، این چه خضاب است؟
بگرفتهای رنگینردایی! چه حنایی؟
آنگاه که بر گام
عزیزان شهید تو بوسه دادی
منفک شدی از غصه و غم،
هر بلایی
آیم به سویت تا ببینم
در کجایی
آیا ببینم در تو هست
عهد و وفایی
بینم نشانی هست از
آلالههای سرخ فام
پرسم کجایند آن شهیدان
خدایی؟
خواهی چه گفت اندر
جوابم؟ ای خاک سرخ ای خاک رنگین!
از عطر و بوی راست پویان
رهایی
خواهی چه گفت؟ اندر
جوابم ای زمین پاک عطشان
از شورآفرینان،
قاصدانِ کربلایی
از عازم میدان مین،
سینه سپر، تیربارِ خونبار
از جان خودبگذشته با
عشق و صفایی
خواهی چه گفت از غرش
توپ و مسلسل
از خواری خودخواهی و
مرگ بی وفایی
خواهی چه گفت؟ از ترکش
خمپاره رگبار گلوله
از رمز یازهرا و باخوف
وخطر بیاعتنایی
خواهی چه گفت؟ از شیدائیان، آن نوجوانان، حق وِصالان
بردوش خود بردند ایمان و بر دل حک صفایی
گر سرمه سازم بر دو دیده خاک پاکت
منما تعجب! خاک تو باشد توتیایی
گر من شفا جویم از غبار راه کویت
منما ملامت! هست غبارت کیمیایی
«ارشاد» بنما هر دلی را به این بوم
تا او به آسانی شود کرب و بلایی
فتح المبین مفتوح اعصار و قرون است
زین فتح شادیها فزون
است
رفتی به آن جبهه بپرس
از یادگاران
ازچه ترا رخساره ای
غرقه به خون است
واپرس که هان حال
شهیدانت تو برگو
آن لالههای باصفا را
وضع چون است
واپرس آلالههایت از چه گلگون باژگون است؟
از هنگامه ات پیداست
که خصمت سرنگون است
فاتح در این بزم
مصفایند رزمندگانت
آن دشمن نادان خونخوار
بس زبون است
فتح المبین روح خدا
فرماندهاش بود
در جا به جایش نور
زهرا پرشگون است
فتح المبین آسان مبین
آسان مبین فتح المببن
رو فکه و فکرت ببین
حسرت مخور حیرت ببین
چذابه و رملی زمین
شن ها روان شورآفرین
بوسه زنان برپیکرباخون عجین
کوشاهدان رزمندگان نازنین
کو سنگر فخرآفرین
برگو تو هم صدآفرین
راندندچگونه دشمن ضدخدا وضددین
باعزم جزم بامشت سخت آهنین
برگوتوازمیدان مین
تعدادشان بودبیشمار دروصف ناید بیش ازاین
واپرس از کانال شهیدان مهین
واپرس از کربلا در آن زمین
خورشید بودی شرمگین
از اختران تشنه مانده بر زمین
بگذارتا بگذرم از این ماجرا افسرده و دل سخت غمین
امابه دشت آلاله ها روئیده بین
ازخون سرخ رنگی شده خم کرده سر سوی زمین
آری! عزیز! آسان مگیر! آسان مبین!
از شلمچه من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
از حماسه، شور و شیدایی چه گویم؟ تا نگویی هست کم
از فداکاری، شهادتهای یاران خمینی، نوجوانان خدایی
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
از عزیمت، مرگناترسی شهامت
عشق از وصل شهادت
سر تا پا حمیت جنبش و شور و شرافت
غیرت و عزّت، کرامت
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
زان همه رزمآوران، خطشکن رزمندگان
حملهور اندر دل شب بر دل دریا خروشان
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
زان همه رزمندگان صفشکن
که بر آوردند دمار از اهرمن
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
زان همه غواصِ شرزه، مرد میدان
آن شجاعان، شبشکاران
کرده دشمن را هراسان
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
زان همه غواص همچو شیران، مرد مردان
آن دلیران، قهرمان روزگاران
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
زان همه غواص با نیات عالی
قصدشان اوج تعالی
که ربودند از دشمن هر مجالی
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
زان همه غواص با دست خالی
با دلی مملوّ از تقوا و ایمان
نورباران چهرههاشان
عطرآمیز سجدههاشان
از سرشک نیمهشب مُشکبو سجادههاشان
«ربنا ارزقنا الشهادة» بود دعاشان
وه! چه دلانگیز و غفرانخیز نواشان
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
زان همه غواص با اخلاص و پارسا
رازگویان با خداشان
کرده دشمن را گریزان نامهاشان
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
زان همه غواص
دست از جان چو شستند
خطها درهم شکستند
خصم را از هم گسستند
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
از شلمچه من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
از هواپیماهای جنگی
زآتش سنگین دشمن
از تکِ تکراری او
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
از صفیر موشک و توپ و گلوله همچو باران بهاری
چهچه میزد کاتیوشا چون قناری!
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
زان همه خمپاره چون ریگ بیابان
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
غرش تانکهای چون غول
جنگافزارهای منقول غیرمنقول
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
از میادین پر از مین
حلقه در حلقه ز خورشیدیهای پر چین
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
خاکریزهای هلالی
تیربارهای نشان بگرفته بر کانال ماهی
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
زان همه ضدهوائی
میگرفتند سینۀ ما را نشانه
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
ز آن زمانی که به بیداد
شیمیائی، میکربی جولان میداد
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
از هواپیماهای دشمن دسته دسته
سخت مشغول تار و مار جبهۀ ما و ره امداد بسته
بیدفاع بودیم ما و دشمن را نمودیم مانده، خسته
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
ضربه ضربه، بود بمبافکنهای دشمن
بمب میریختند بیشماره
بر خط اول، خط دوم، بر بُنه، زاغه مهمات
بر سواره بر پیاده
دود میشد خاکریزهامان
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
شط، خون بود، نخل خون بود
آبها هم غرق خون بود
دشت و دریا غرق خون بود
سنگر و خاکریز خون بود
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
دیده خون بود، جبهه خون بود
راه خون بود، ماه خون بود
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
از رشادتهای بینام و نشانها
سینهها افراشته بر آتش تانک و مسلسلها
چه گویم؟ تا نگویی هست کم
از شهیدانی که رفتند در دل خوف و خطر
نامشان و رسمشان گردید جاوید الاثر
من چه گویم؟ تا نگویی هست کم
از شلمچه تا دوعیجی، کربلای 5
چه گویم؟ تا نگویی هست کم
خود بگویم با زبان اعتراف
دور از لاف و گزاف
پوست کنده، رک و صاف
زین مقوله هرچه گویم هرچه گویی هست کم