10/ 1/ 1404
«نگفتم روزه بسیاری نپاید؟
ریاضت بگذرد، سختی سرآید»
عجب گفتی ولی از ما نیاید
بیاید آنچه میباید نیاید
ریاضت پر ز سوز و درد بر ما
از این سیر و سلوک جز رنج نزاید
ریاضت میشود آنگاه کارساز
کزو آهنگ حق اندر سر آید
ریاضت گر شود همراه عرفان
صعوبت زود عمرش بر سر آید
گذر از سختی و نیل بر رهایی
بدون معرفت هرگز نشاید
«پس از دشواری آسانی است ناچار
ولیکن آدمی را صبر باید»
عجب شرطی برای یُسر گفتی
ولیکن صبر بر صبر هم بباید
اگر با عسر قطعا یُسر باشد
خداوند صبر و پایائی فزاید
درون عُسر یُسر است خوب نگه کن
چرا از مغز شیرین ترست آید
اگر قشرش ترا تلخ است و زهربار
به مغزش هستۀ نغز خفته آید
بگویم حرف آخر را نیوشین
کز این گنجت شادیها فزاید
همآغوشند آسانی و سختی
بدون یُسر هیچ سختی نپاید
«سرابُستان در این موسم چه بندی؟
درش بگشای تا دل برگشاید»
در این موسم به وقت دلگشائی
گشا چشمان تا دل برگشاید
به چشم دل نگر آن روضهای را
کز آن بادپا پیکها میبرآید
« غلامان را بگو تا عود سوزند
کنیزک را بگو تا مشک ساید»
و ما را نیست غلامی عود سوزد
از آن بدتر کنیزی مشک ساید
غلام همت سوته دلانیم
ز عود ماست هر مشکی برآید
«که پندارم نگار ِ سروبالا
در این دَم، تهنیتگویان درآید»
کنون ای مصلحتدان زبردست
بگو چاره، که کام دل برآید
لطافتها چرا سودا نماید
چرا سرکنگبین صفرا فزاید
چه سازیم آن نگار از در درآید
چه سازیم باده را تا خوشتر آید
تضمین ابیاتی از سعدی: «نگفتم روزه بسیاری نپاید؟... »