هشتم ربیع الاول 1442
4/ 8/ 99
از ازل مهر تو در دل و جان ما
جان ما زان تو عشق تو زان ما
نام زیبای تو مهر رخشان ما
طالع سعد تو سر و سامان ما
از کرامات تو، از عنایات تو، پر شده دامان ما
گر عنایت کنی، گر حمایت کنی، رخت به عرش افکند، بنیه و بنیان ما
گر گشایش دهی، بر دل و جان ما
سر به اوج فلک ساید ایمان ما
از رخ انورت پر تلألؤ شده، روی تابان ما
جذبۀ عشق تو همیشه پیشران ما
نقض نبیند کسی به عهد و پیمان ما
چون ولای تو هست یار و نگهبان ما
در معسکر چرا دادهاندت مکان ای عزیز خدا روح و ریحان ما
از جفا و ستم آگهم بیش و کم
شد روا ناروا بر تو ای جان ما
بس که رفتار زشت سر زد از قوم زشت
کربلا زنده شد اندر اذهان ما
محبس و ابتلا سامرا کربلا
سوخت ز جور و جفا هر بهاران ما
جور شمر و یزید «معتمد» کرد پدید
شمس و اختر ندید مگر از آن پلید
زهر در کام شد باغ و بستان ما
باز شیطان دمید با نوای شدید
چون حسن نوگل است باید این گل را چید
معتمد آن پلید این نوا را خرید
تا جهنم دوید عربده برکشید
گفت هل من مزید عسکری کرد شهید
سوخت گلستان ما
سامرا شد بهشت چون رُخت را بدید
شد ز زهر جفا سوگ و ماتم پدید
قامتت چون خمید پیکرت آرمید
روح نازت سوی قدسیان پر کشید
ای عزیز خدا جانِ جانان ما
تیره شد آسمان ناله کرده زمان
کردند از قدسیان پرس و جو مردمان
کو دل و جان ما
گرد سوگ و غمت نقش ایوان ما
مرغ بسمل شده دل نالان ما
در فراقت ببین دیدۀ گریان ما
آه و رنج و غم است بر دل بریان ما
پر ز خونابه است دل و چشمان ما
مملو از حسرت است سینۀ سوزان ما
ماتمت جانگداز بر دل و بر جان ما
اشک سوزان ما بر رخ ویران ما
رایت انتظار سلسلهجنبان ما
غیبت نوگلت محنت دوران ما
نورچشمت بُود مهر تابان ما
نورباران کند کلبه احزان ما
محنت و غصه آرد برون سر ز گریبان ما
درد هجر و فراق برکشد از جان ما
بزداید ز ما آه و افسوس و غم
برکند از جهان رنج و حزن و الم
برگشاید دو دست به لطف و احسان ما
کی به سر آید این رنج بیپایان ما
تا ببینیم همه، مهدی صاحب زمان، حجت یزدان ما
هشتم ربیع الاول 1442
4/ 8/ 99
ای شمس عالمتاب ما ای گوهر نایاب ما
ای جلوۀ محراب ما ای نغمۀ مضراب ما
مهر تو شد آداب ما عهدنامۀ شاداب ما
نام تو شد مهتاب ما سرحلقۀ احباب ما
ای گنج ما زریاب ما
احیا نما این قلب ما این قلب چون مرداب ما
اسمت دوا ذکرت شفا بر این دل بیتاب ما
نامت حسن سیما حسن داغت ربوده خواب ما
حبّت حسن عشقت حسن ای جملۀ ارباب ما
مهرت کلید قلب ما هم فخر ما هم اجر ما گنجینۀ پایاب ما
عشقت گرفته در میان آباء ما اجداد ما اصلاب ما انساب ما
پروردهای با جذبهات پیر و جوان، نوباوگان اولاد ما اعقاب ما
حُبت چراغ راه ما عشقت بوَد آفتاب ما
بهر هوایت اضطراب در این دل بیتاب ما
نورت محیط بر ماسوا محبوبی در ارض و سما نام عزیزت باب ما
بر ما نما لطف و کرم از مصدر ن والقلم پویا نما سرداب ما
بنما عنایت دم به دم از ما ببر اندوه و غم صیقل بده کژتاب ما
بنما حمایت دم به دم گشتیم از ظلمها دژم کثرت بده پایاب ما
بنما هدایت دم به دم بزدای هر جور و ستم وحدت بده احزاب ما
***
12/ 6/ 1403
در فکر بودم چون بردند پیاده پیکر مولای ابرار
از کوفه تا بطن نجف آرام و آهسته، نهان با حفظ اسرار
تاریخ! از چه بر سر خوبان ریختی این همه خار
برگو! تو اندکی از راز را با فدیه، ایثار
برگو! مکن تأخیر! شدم بر آتش پرسش سپندوار
برگو! مکن اغماض! شدم بیتاب و تبدار
***
آن شب عجب شامی! چه شامی! سخت دل آزار
آن شب عجب شامی! بسی شوم و به نحسی نامبردار
آن شب عجب شامی! بسی میشوم و نامیمون آثار
در حیرتم از کوفه تا بطن نجف آن جمع صبار
چون میزدند گام در پی تابوت، رهوار
آن پیکر پاک خفته بود یا بود راهدار
بر دوش میرفت یا به عرشش بود گوشوار
در آن ره طولانی اولاد علی از جان بیزار
تنها حسن تنها حسین چند تن ز ابرار
شیر خدا بردند دور از قوم بیعار
شیرخدا در خون و شادمان بود کفتار
خفته علی غرقه به خون، خونین و خونسار
آن شب چه شب! شامی بر تاریخ شرربار
بر روی دست چند تن ناشکیبا سخت بردبار
جمعی اسفناک داغدار، اشکبار و خونبار
آرام و آهسته زنند زار و ز عمر خویش بیزار
چندتن، فقط چندتن ز خصیصین اهل بیت اطهار
در آن مسیر مرگبار، تاریک و اشکبار
بردند پیکر را به دور از چشم دزدان خطاکار
خفاش خفته، کرکسان در لانه و کفتار در غار
جغد سیهروی خفته در ویرانه طرار
یاران به هم گفتند نهان دارید اسرار
از آه و زاریِ بلند زینهار! زینهار!
از مویه، نوحه، گریه صد زینهار! زینهار!
دشمن دو چشم و گوش خود تیز کرده، صد اخطار اخطار!
یاران! عزیزان! صبر و صبر! بردبار و بردبار!
این شب برای دشمنان است سخت بودار
یکسو خوارج در کمین بربسته زُنّار
سوی دگر آن قاسطین و ناکثیناند بهر پیکار
هریک به فکر انتقام از جان دین و پیکرش، این بار به یکبار
شیطان گرفته از همه بر دست افسار
القصه! قصه هست تابدار و پیچدار
***
جسم علی چون جان او دشمنتراش است
دشمن برای محو او سخت در تلاش است
عدل علی چون قهر او بس دلخراش است
عرش خدا در زیر پای او همچون فراش است
ابلیس با خصم او از یک قماش است
آن دیو بر رهزنی با مکر علتتراش است
ملحد که با فضل علی اندر نِقاش است
زقوم طعامش در معاد و در معاش است
مهر علی بر عاشقان بیدارباش است
حبّ علی بر عارفان آمادهباش است
***
آن جمع اندک، بردند اندک اندک گنج را تا نیمۀ شب
بردند و بردند گام به گام آن پیکر پاک، تا پاسی از شب
نزدیک بود آید به سر عمر شب آن شب
راه دراز در پیش و بیم تعقیب از پس آن شب
آن جمع در خوف و هراس بودند آن شب
یک کاروان دل سوی نجف بودند آن شب
قدوسیان، کروبیان سوی نجف بودند آن شب
هم قدسیان، هم عرشیان سوی نجف بودند آن شب
هم انبیا، هم اولیا سوی نجف بودند آن شب
زهرا و پیغمبر نزار سوی نجف بودند آن شب
اهل بهشت در انکسار سوی نجف بودند آن شب
اهل سماوات عُلی در انزجار سوی نجف بودند آن شب
آدم و نوح آغوش باز، مهماندار بودند آن شب
بودی امیرکاروان مولا علی، پیشگام آن شب
اما به پیکر، روح او در عرش آن شب
بودی نفسها حبس در سینه آن شب
نبضها همه تند و شتابان بود آن شب
صاحبدلان بودند مشوش دلپریش در پوشۀ شب
آن بیدلان بودند سراسیمه در تاریکیِ شب
بود سینه تنگ و دل همه محزون آن شب
غصه برون بود از حد و اندازه آن شب
حزن یکطرف، خوف یکطرف حکمرانِ آن شب
هول و هراس و اضطراب چتر گسترده آن شب
میریخت تیر غم از سقف و کف، دیوارۀ شب
بیم و خطر گسترده بود خیمهاش در پهنۀ شب
هول و هراسِ جان؟ نه، جانفدایان بیزار از جان بودند آن شب
ترس از زمین یا آسمان؟ نه، هر دو بُدند همیار آن شب
بادا مباد تابان شود خورشید حق اندر دل شب
بادا مباد افشا شود راز نهفته در دل شب
بادا مباد پیدا شود نورِ دفینه، در دل شب
بادا مباد اعمال شود آن بغض و کینه در دل شب
***
آن دشمنان پست خونخوار
خواهند گذشت؟ از پیکر خونین آن مولای اخیار
هرگز! نوشیدهاند بهر عدالت از دم شمشیر آبدار
زان ذوالفقار نامی و مشهور و نامدار
آن ذوالفقار، آن ذوالفقار، بوده همیشه بر سر کفار شرربار
آن کفرپیشگان نامسلمانِ دغلکار
شبههپرستانِ حرامخوارِ بدلکار
خوردند ضربتها از شیر خدا، آن شیر قهار
شادمانند و بر قتل علی بگشوده انظار
اما به فکر انتقام اندر شتاب، فعال و پر کار
راه جنایت هست از بهرشان آسان و هموار
آن جانیانِ جاهلِ بگسیختهافسار
آن فاسقانِ فاجرِ از کفر سرشار
آن ملحدان پر خطر یکسر خطاکار
آن مشرکان بتپرست و بس ریاکار
آن نامسلمانانِ دورو، روباه مکار
آن فاسدان و ناریان سخت خونخوار
پستفطرتان، از خبثِ طینت مست و خمّار
ابلیسیان، اندر وساوس بس گرفتار
نابخردان، دلمردگان، گنداب و مردار
دوزخنشینانِ لجوج و بر عنادِ خویش دوار
جُهّال و عُمّال ستم از حق طلبکار
جنبندگانی کور و کر چون نقش به دیوار
بر گمرهی، بر کژرویها گشته پروار
بر گرد باطل چرخزنان چون خط پرگار
رسوای عام و خاص و کوچهبازار
هر کوی و برزن، میزند بر ننگشان جار
بر حق کنند اعراض و انکار پشت انکار
عاطل ز فکر و عقل و بر باطل پر اصرار
شیطان برآنها گشته پیشوا و زمامدار
خواهند نمود شرم وحیا از تن مولای احرار؟
خواهند گذشت از پیکر شیر خدا؟ آن قوم بیمار
حاشا و کلا! هرگز، هرگز! زینهار، زینهار!
تاریخ دید در کربلا کردند این کینه هموار
اسبها دواندند بر تن گلگون و خونین شهیدانِ خدایار
تا بر همه اعلام کنند هستند ذلیل و پست و خونخوار
تا بر همه اثبات کنند هستند اهل دوزخ و نار
اثبات کنند این نسل و آن آباء هستند جمله اشرار
اثبات کنند هستند ننگینزاده و بر جبههشان عار
اثبات کنند هستند بر آتش سوزان جاویدان سزاوار
اثبات کنند هستند ملعون به لعن حضرت قهار جبار
اثبات کنند هستند ملعون به لعن انبیا و جمله ابرار
این بود فرجام تلخی که نباشد بر وقوعش هیچ انکار
ارشاد بس! بگذر از این داستان سخت دلآزار
زود است ببینی انتقام حضرت یار
زان پس جهان از مهر او گردد چو گلزار
دیگر نگردد از ستم تشویش افکار
دیگر نباشد در جهان از ظلم آثار
دیگر نباشد جز جمال حق به انظار
دیگر نباشد قصۀ دردآور دستان بدکار
دیگر نباشد غصه و غم بر جهان هرگز جلودار
مدفون گردد هر خبیث در زیر آوار
معروف گردد عدل و داد از جور بیزار
آسایش و آرامش آید بر همه آسان و رهوار
دین و عدالت حکم فرما گردد در همه ادوار و اعصار
بسم الله الرحمن الرحیم
29 صفرالمظفر 1442
26/ 7/ 99
ویراست 14/6/ 1403
سی ام صفر/1446
دادم رضایت بر قضا، گشتم رضا، مولای من مولا رضا
دادم نوای ارتضا، گشتم رضا، پیشوای من مولا رضا
دادم دلم بر اقتضا، گشتم رضا، باشد دلآرایم رضا
دادم روانم را صفا، گشتم رضا، باشد صفآرایم رضا
دادم به پیمانم وفا، گشتم رضا، چون هست صهبایم رضا
تکیه زدم بر ارتضا، گشتم رضا، چون هست مأوایم رضا
قلب مصفایم رضا، جایگاه اعلایم رضا
روح مهنّایم رضا، فکر مبرایم رضا
هم دین و دنیایم رضا
الفت رضا، رأفت رضا، رفعت رضا، شفقت رضا
عزت رضا، رحمت رضا، نعمت رضا
حشمت رضا، مکنت رضا، جنت رضا
***
از من برید سوءالقضا
با من قرین حُسنالقضا
چون دادهام دل بر رضا
کرده یقینم اقتضا
مغزای دینم ارتضا
شهد تمنایم رضا
نور تولایم رضا
دنیا و عقبایم رضا
ساغر و صهبایم رضا
سعیم رضا، رأیم رضا
پنهان و پیدایم رضا
کامم رضا، نامم رضا
آقا و مولایم رضا
ماهم رضا، راهم رضا
جاهم رضا، هر گاه و ناگاهم رضا
نور دلافزایم رضا
شمعم رضا، شمسم رضا
رسمم رضا، مرسوم آبایم رضا
فرقم رضا، جمعم رضا
تحقیق سودایم رضا
ذوقم رضا، شوقم رضا
فریاد و نجوایم رضا
عزمم رضا، جزمم رضا
بزمم رضا، رزمم رضا
بر دیده مأوایم رضا
جذبم رضا، دفعم رضا
نصبم رضا، عزل مهنایم رضا
عهدم رضا، شهدم رضا
عِطر نفسهایم رضا
دیبا و سکنایم رضا
هم نطق شیوایم رضا
چون گل به سیمایم رضا
بستان زیبایم رضا
باغ گلآرایم رضا
فردوس اعلایم رضا
روزم رضا، شامم رضا
صبح مصفایم رضا
امروز و فردایم رضا
سرّم رضا، فکرم رضا
امید فردایم رضا
وردم رضا، ذکرم رضا
هر لحظه گویایم رضا
روحم رضا، عمرم رضا
نوشینرؤیایم رضا
صلح و صفای من رضا
عهد و وفای من رضا
مولا و آقایم رضا
شور و جلای من رضا
نور و نوای من رضا
تعبیرِ رؤیایم رضا
***
کیشم رضا
درمان هر نیشم رضا
حک بر دل ریشم رضا
مهرم رضا، عشقم رضا
هم دین و آیینم رضا
سیمین و زرینم رضا
چشمم رضا، قلبم رضا
این جان شیرینم رضا
محبوب دیرینم رضا
من همنشینم با رضا، سایهنشینم با رضا، فردوسنشینم با رضا
دولتنشینم با رضا، صولتنشینم با رضا
رحمتنشینم با رضا، رفعتنشینم با رضا
عزتنشینم با رضا، جنتنشینم با رضا
رأفتنشینم با رضا، شفقتنشینم رضا
قدسینشینم با رضا، عرشینشینم با رضا
من مرتضایم با رضا
خوشاقتضایم با رضا
تیغ زدایش میکشد رنج و عنایم را رضا
دلبستهام من بر رضا
پیوستهام من با رضا
عهدبستهام من با رضا
دادم رضایت بر رضا
بر من قضا کو جز رضا
خیرالقضا کوی رضا
حسنالقضا روی رضا
گوید سروشی از فضا
با من بیا تا این فضا
چون دادهای دل بر رضا
تشویش مباد هرگز ترا، از «ماتأخر مامضا»
امضا نمودیم «مامضا»
از «ماتأخر» هم رضا
چون کردهای رو بر رضا
گر بر اطاعات و عبادات تو هست نقص و خلل، هرگز مترس
نیست بر اطاعاتت تدارک بر عباداتت قضا
سدّی زدی بر اقتضا
چون کردهای قصد رضا
شادمان باش! شادکام باش! از این قضا
ما را چنین باشد قضا
حج مکرر باشدت یکبار زیارت بر رضا
ای حجگزار! ای حجگزار! بنمای حَجت را قضا
تا بشنوی تو مرحباهای قضا
بنما طوافِ مشهد مولا رضا
پروردهایم ما فطرتت را بر رضا
آوردهایم ما خلقتت را بر رضا
تا دل نهی تو بر رضا
گردی تو عاشق بر رضا
از تو مباد هرگز جفا
کردیم خمیرت باصفا
کردیم ضمیرت باوفا
تا تو شوی عبدالرضا
گر با رضا داری رضا
باشد قضایت با رضا
بهبه به الطاف رضا
بهبه به اوصاف رضا
گر مرتضایی با رضا
برکش تو از دل یا رضا
لبیک بشنو از رضا
برگو رضا بشنو رضا
برگو رضا برگیر عطایای رضا
برگو رضا برگیر هدایای رضا
برگو رضا بخشد خطاهایت رضا
برگو رضا بخشد جفاهایت رضا
برگو رضا پوشد قضاهایت رضا
برگو رضا سوزد بلاهایت رضا
برگو رضا
آنگه بچش از اعتناهای رضا
برگو رضا
آنگه ببین از اعتلاهای رضا
برگو رضا
این اقتضا دارد قضا
صدها عنایت از رضا
برگو رضا
سلطان عرش ارتضا
سالار دیوان قضا
در دست او هر اقتضا
مأذون او اذن قضا
مأذون ما اذن رضا
با اذن ما گشته رضا
فرمان او ما را رضا
فرمان ما او را رضا
برگو رضا
حک گشته بر لوح قضا
نیل شفاعت از رضا
برگو رضا
گردیم ما از تو رضا
گردی تو هم از ما رضا
برگو رضا
گردیدهایم از او رضا
گردیده او از ما رضا
برگو رضا
رضوان ما او را رضا
رضوان او ما را رضا
برگو رضا
مرضی او ما را رضا
مرضی ما او را رضا
برگو رضا
او مقتدای هر رضا
او مرتضای هر رضا
برگو رضا
او پیشوای هر رضا
او رهنمای هر رضا
برگو رضا
او ابتدای هر رضا
او انتهای هر رضا
برگو رضا
لبیکگو از جان و دل بر شهد «ارشاد» رضا
«سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی»
دل از این ماتم به جان آمد خدا را همدمی
مصطفی چون پر کشید از این جهان، شد بهشتش پرنیان
قدسیان در برگرفتند آن نگین خاتمی
هم سبو هم جام افتاد و شکست، مصطفی بر معراج دائم رخت بست
زین سبب سوگوار و محزون عالمی
غم نشست بر جان عالم، در تزلزل جام جم
نیست آسایش به برّ و بحر و موجودات دمی
رخت بر بسته طراوت، گشته پایانِ رسالت، ای مصیبت وامصیبت!
بارد اندوهی فزون از هر مصیبت، هر غمی
چشم فروبست چون که خاتم، لانه کرد در جان عالم حزن و ماتم
اضطراب و التهاب از آسمان آید همی
در عزای اشرف ابناء آدم، اشکباریم، سوگواریم ما دمادم
نیست ما را شادمانی قطرهای حتی به قدر شبنمی
گشت هنگام سفر بر رحمةٌ للعالمین، گشت پریشان مرغ آمین
نیست بر وحی خداوندی دگر هیچ محرمی
حق ز خوبان خوبترین گوهر گزید، پیک حق راه وصال حق گزید
با وصایت داد نجات ما را ز هر پیچ و خمی
دین او دین جهانی، رایتش هر دوجهانی، دعوتش هست آسمانی
سرنگون است در لوای اعتلایش هر نشان، هر پرچمی
شرع او سهل است و آسان، منهجش مفطور انسان
برنتابد روی از دعوتش هیچ آدمی
خُلق او خُلق عظیم، قلب او قلب رحیم
هست دستانش کریم، بالاتر از هر اکرمی
جای دوستانش نعیم، روضهاش دارالنعیم
این حقیقت درنیابد هیچ مزاج دمدمی
رأفتش کرده ستایش حیِّ قیومِ رحیم
در لوایش نیست ما را هیچ کمبود و غمی
هست صراطش مستقیم، امر و نهی او قویم
هست قرآنش راست قامتتر از هر اقومی
قبلهاش باب حطیم، منطقش وحی قویم
برنیاشوبد نظمش را هیچ درهم برهمی
خصمش ابلیس رجیم، جایگاهش در جحیم
بلغمی گو باشد او یا بلعمی