«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»
آیا شود که زخم دل ما دوا کنند
آنان که خصم، به عنایت رضا کنند
آیا شود که دوست، ز قید علایق رها کنند
آنان که بهر دوست هرچه دارند فدا کنند
آیا شود به لطف و مرحمت دل ما با صفا کنند
دردم بگفتهام به طبیبان واقعی
باشد که از خزانه عشقم دوا کنند
هر کس ز عشق به عنایتشان التجا کند
آنگه به عهد خود بتمامه وفا کنند
هرگز دریغ و بخل نباشد ز فیضشان
آنگه که سنگ را ز جود، پر بها کنند
شوری است در سرم ز سویدای دل همی
آنگه که عشق خویش ز سوز دلم برملا کنند
جاری است به بیکران سرودم در اعتلای عشق
آنگه اگر حوالهام به توصیف کرب و بلا کنند
از کربلا مگو که محشر به پا کنم
آنگه اگر ز قید و بند زبانم رها کنند
از کربلا مگو که باز کربلا به پا کنم
گر من مجاز باشم و به افشای راز زبانم وا کنند
از عشق و شهدِ آن نباشد مرا هیچ توانِ گفت
آنگه مگر به لطف، لکنت من را دوا کنند
سوختند شمع و شاهد و پروانه در ماجرای عشق
وقت است با ظهور قائم این سوزها شفا کنند
چون نیکنامی نه به زهد و عافیتجوئی است
از عشق زاید آنچه با خویشتن شهدا کنند
عرفان ببین که در هل من مزید عشق
اهل خطر داد و ستد با سیدالشهدا کنند
گر سنگ از این گداز بنالد عجب مدار
عشاق در فراق یار،آتش به پا کنند
گر گوش دل ترا است بشنو زاری همه
در سوگ نازدانه خاتم عجب نالهها کنند
گر چشم و هوش ترا یار و یاور است
بنگر عارفان با لابه جهان را ماتمسرا کنند
گر هست بصیرتی به بصر ز گریبان برآر سر
آنگه ببین ذره ذره سوگوار و نه چون و چرا کنند
گر دل ترا است همدم و همکیش و همسفر
بنگر صاحب دلان دیْنِ دل، خوش ادا کنند
آن پیرهن که یوسف به تارش جسته التجا
ترسم دشمنانِ بدمنش به یغما چهها کنند
آن سر که افسر است بر سر جمله قدسیان
ترسم که اهریمنان قطع از قفا کنند
آن سر که سر نهند ملایک به فدیهاش
ترسم که فاجران به سودای ملک ری فدا کنند
آن سر که سر گذارند قدسیان بر اوامرش
ترسم که بهر انتقام در طشت زر نهند و سرمایه جفا کنند
آن سر که مسجود ملایک است به سجدهگاه
ترسم که ابلیسیان از کینه بر نیزهها کنند
آن سر که فخرنامه سلطان کبریا است
ترسم به رسم جور اهدا به دربار زادههای زنا کنند
آن سر که سوگندنامه خداست
چشمم مباد که آماجِ سنگ جفا کنند
آن سر که حق به شأن او فرستاد «هل اتی»
از چیست که مهمان خاکستر به ناروا کنند
آن تن که بود بر سر و دوش نبی جای و جایگاه
ای وای! نابخردان چگونه پامال اسبها کنند
بگذر به کوی عشق یعنی به کربلا
تا جمله شاهدان ز حضورت صفا کنند
ای دل! دوام وصل میسر نمیشود
جز این که واصلان به حالت دعا کنند
از سوزش دل و سرشک دیده برآید کارها
این است که عاشقان را همبزم با شهدا کنند
آن کیمیا که رشک برند جن و انس و مَلَک همه
اشکی است که ژاله سوگ عزیز خدا کنند
«ارشاد» این قصه هرگز به انتها نرسد
جز این که عشق بر حسین را ز ذره ذره عالم جدا کنند
کربلائیشدن به مرثیهسرائی نیست
بایدت شست دست و رو با خون
تا حسینی شدن هزار گردنه است
سر و تن غرق باید اندر خون
گر شعار بلاشعور بود کارساز
هرخسی بود با حسینیان همخون
هست محرم البته ماه گریه و غم
از هلالش چکد سرشک همره خون
اوج گیرد به عاشور گریه و ماتم
جشن خون است، دیدهها و دلها خون
آسمان و زمین خونبار است
مینبینی که خیزد از سنگ خون
سنگدلان را بگو نه عجب
گر نبارد ز چشمهاتان خون
دل ناپاکتان مزرع قساوت شد
زین سبب شد مرامتان خوردنِ خون
دیدهتان کور بادا کور
دلتان باد پاره پاره غرقۀ خون
رگ و پیوندتان باد مقطوع
که کشیدید از رگ حسینیها خون
رحمت حق بادتان ممنوع
که کشیدید پیکر حسین در خون
هست شمشیر منتقم بر سرتان
که نباشد بهای خون جز خون
جن و انس و ملک برای او محزون
آن که را نیست جز خدا قیمتِ خون
قدسیان نیز کروبیان، گریان
میتراود ز چشم دهر تا قیامت خون
انبیا و رسل شکوِهکنان
سر غم بردهاند فرو به لُجّۀ خون
اولیا، اصفیا رثاگویان
محفل سوگ رنگین کنند به اشک و خون
تو هم «ارشاد» بگو از چه شد حلال؟
در محرم که بود حرام، ریختنِ خون
از حسین که بود سبط نبی
از چه بردند یزیدیان به یغما خون؟
روسپیزادگان خبیث و بدسیرت
کی شوند سیر از آشامیدن خون
آن جگرخوارگان کینهتوز و پلید
کی بدارند دست از ریختن خون
مگر آنگاه که منتقم آید
شسته گردد خونها با خون
باد هر خونخوار به آتش قهر خدا نگون
تا نریزد دگر به خاک هرگز خون