سیِ خرداد است از چمران بگو
این دلم تنگ است بیشتر از چمران بگو
از حقایق اندکی داستان از راستان بگو
از وقایع جلوهای از بهر سرمستان بگو
قصۀ آن غصۀ چون زهر، بیپایان بگو
قصۀ جنگ و تفنگ و هجمه بر ایران بگو
اشکریزان با دلِ بریان از چمران بگو
در بلایا و خطر پیشمرگ پیشمرگان بگو
زان رادمرد انقلاب و اسوۀ ایمان بگو
مصر و لبنان، هجرت از کفرستان بگو
چون پدر از بهر محرومان و مظلومان بگو
ازشجاعت، ازشهامت، پاوه، کردستان بگو
جبهه و جنگ و وزارت نیز خوزستان بگو
از شهادت لالهگون چون شیرمردان بگو
کاملان نزدش طفلان دبستانند بگو
زان سفیر عشق، از جادۀ بستان بگو
استوار و پایدار بر عهد و بر پیمان بگو
ماجرای خاک پاک دهلاویه آسان بگو
صدهزاران بار تحسینش با احسان بگو
زو بگو با سرفرازی، سرو هر بستان بگو
ز احمد دامغان مگو! از قهرمان چمران بگو
زو بگو با دلنوازی، شیر شیرمردان بگو
آن یکی و مثل او در قید و بند زندگی
این یکی در قید و بند بندگی کوشان بگو
آن یکی و مثل او در گرداب سرگردان بگو
این یکی چون موج، چون توفان بگو
آن یکی و مثل او بهر رفاه عطشان بگو
این یکی چون مهر و ماه رخشان بگو
آن یکی و مثل او را عافیتجویان بگو
این یکی را عاقبتجو وز بلاجویان بگو
آن یکی اندر پی جاه و مقام، شهرت بگو
این یکی اندر پی جام شهادت بیسر و سامان بگو
آن یکی سیاح کو به کو، چرخان بگو
این یکی سیار و دوار بر کف جان بگو
آن یکی در پی کسب نفع، دفع ضرر حیران بگو
این یکی هرکجا رفت، رفت در کام خطر از صمیم جان بگو
آن یکی دنیاطلب در این بازار سلسلهجنبان بگو
این یکی اندر پی معشوق روز و شب پرسان بگو
آن یکی در رفاه عیش پیشگامِ تنآسایان بگو
این یکی، کی بود در پی تنآسایی، تنبلی؟ عریان بگو
آن یکی کرده دنیای خویش را آبادان بگو
این یکی از جهادش کاخ ظالم کرد ویران بگو
این دلم بگرفت از فقدان و از هجران او
آخرین بار این سخن با زخمۀ لرزان بگو
نیست مانند چمران، از روی وجدان بگو
هست اگر پروا مکن! با لطف و با احسان بگو!
لطمه بود و فاجعه، هجرت خونین او
این حقیقت را مترس! با شور و اطمینان بگو
ثُلمه بود و ضایعه، خسران بگو
کی شود فقدان او جبران بگو
هرچه میخواهی بجوی و هرچه میخواهی بگو
لیک اندر این مصیبت، تسلیت بر ملت ایران بگو