دل پس از طوف حرم از می و میخانه برید
چون فقط نام تو و عشق تو جانانه خرید
بیخود از خود شد و از هوش رمید
چون جمال روی صاحبخانه دید
مرغ دیوانۀ دل زود از این خانه پرید
بس که اغیار ز پیاش نقشه کشید
دل بشکسته نجوید حرمت را چه کند؟
هیچ کس جز ره دوست نگردید سعید
دیده مست تو و دیوانه دلم در پی او
وعظ دیوانه و مست غیرمفید
این مشاعر همه مجنون تواند
هیچ دیوانه مگر اندرز شنید
تو نه فارغ ز منی، دل به من داد نوید
که توئی «اقربُ من حبل الورید»
این تغزل سزایت که به قول سدید
گفتی هستی «علی کل شیئ شهید»
توکه نوری همه نورها ز تو آمد پدید
کور و دور باد که نورت ندید
چشمم از چشمۀ خورشید مزید
هر کجا شیشهٔ می دید رخت را بدید
هرکجا پرسه زنم، گر که نزدیک و بعید
باز دارم به لقا و به وصالت امید