ارشاد

مقالات گفتاری، مدایح و مراثی و ...

ارشاد

مقالات گفتاری، مدایح و مراثی و ...

قدر علی مرتضی

تقدیر شد امشب قدْر علی مرتضی

همراه شد با این قدَر حکم قضا

سال‌ها خون شد دلش، جوشید از چشمش چشمه‌ها

آهش نهان، سوزش نهان، بر دل جاری کرد رضا

قدرش ندانستند و دشمنش را دادند اعتلا

کس جز پیمبر کی دانست او را ارج و بها

از انتقام و کینه‌توزی، بغض خود را کردند بر ملا

کردند فراموشش و در نخلستانها به تنهایی رها

تا بر امامت بر نشست انگیختند فتنه‌ها، آشوبها

بر روی او شمشیر کشیدند ناکثین بی‌حیا

آنها که باید بر عهد خود می‌کردند وفا

زان پس قاسطین آتش کردند به پا

چون در خطر دیدند از عدلش تاج و تخت بادآورده را

تاختند به صفین و علَم کردند پیراهن خودکشته را

کردند تار و مار صف رزمندگان حق را با حیله‌ها و مکرها

ترفندها کردند چون قرآن کردند بر نیزه‌ها

خوردند فریبش مارقین، بیمغزها، حماقت‌پیشه‌ها

روییدند از باتلاق جهالت چون مرده‌ها از گورها

دادند شعار «لاحکم الا الله» و بر حکمیت دادند رضا

سرمست و مغرور و بسی نادان آن شیطان‌زاده‌ها

از جنگ برتافتند و بر روی علی آختند دشنهها

برگو به اشتر مرو پیشتر ورنه می‌شوی خود طعمه شمشیر ما

با این جهالت، این حماقت رهاندند خون‌آشام شام را

جنگ را ورق برگرداندند و منصور کردند جبهه بدنام را

 حق را شکستند و بازنشان کردند تاج و تخت نمرود شام را

زان پس تحمیل کردند بر حکمیت جیره‌خواری بت‌پرستی پرجفا

یعنی حکمیت را سپردند به اشعری که بود مزدور قاسطین اندر خفا

شد آن‌چه معلوم بود از این روند نابه‌هنجار و ناخوشایند از ابتدا

شد کامشان تلخ، چون دیدند عجب بر تیره‌روزی خود اقدام کردند نابه‌جا 

خودکرده بودند و از علی می‌خواستند تاوان و بها!

کردند خروج و خرج حماقت خود، طلب کردند از خیرالاوصیا

تا کار به نهروان کشاندند و ذوالفقار از ریشه در آورد چشم فتنه را

اما این غده چرکین در خود نهان داشت زهربارترین ماجرا

دستی شرور آمد برون از آستین اشقی‌الاشقیا

یک ضربت شمشیر، نشانه، فرق پاک مرتضی

مسجد به خون پاک او آغشته شد، رویید از محراب آلاله‌ها

از عرش آمد این ندا، از عرشیان فریادها

شد کشته راه خدا المرتضی المرتضی

سوگند بادا بر خدا، شد منهدم ارکان ایمان و هُدی

شد ولوله در عرشیان، کروبیان دادند از دست مقتدا

هنگامه‌ای گشته به پا، عالم همه ماتم‌سرا

خورشید گشته منکسف، بر حق برده التجا

مه گشته منخسف، رو کرده اندر اختفا

لرزید بر خود آسمان، اختران در پرده شرم و حیا

شد کهکشان دامن‌کشان، افتاد تلاطم در فضا

کیهان شد جا‌به‌جا، گویا قیامت شد به پا

توفان نوح آمد به یاد، جوشید خون از معبد شیر خدا 

قوم ثمود و عاد و لوط تاختند باز بر انبیا

 نمرودها، شدادها، فرعون‌ها نوشیدند باز جرعه‌جرعه خون‌ها

گشتند سزاوار هلاکت از آتش خشم خدا

اکنون چرا؟ اکنون چرا؟ جاری نشد قهر خدا؟

کمتر نبود این جنایت، این جسارت بر ساحت قدس خدا

بل بیشتر بود، سنگین‌تر بود از جنایات بی‌انتها

ریختند خون قهرمان ضربت افضل از عبادت جن و انس را

آمد به گوش، فریاد «فزت و رب الکعبة» همه را

از سرّ آن مدهوش ماندند و تصدیق آمد از ماورا بر ماسوا

مهمان مایی یا علی! صدآفرین بادا ترا، کردی به پیمانت وفا

برگشتی از سیر و سفر، ای خوش‌قدم! صدمرحبا!

سوغات تو خون سرت، چون گل شکفتی با صفا

خوش آمدی! دیدیم چگونه کردند بر تو صدجفا

فضلت ندیدند، علم و حلمت را گذاشتند زیر پا

عدلت نپاییدند، زهد و شکیبت را کردند سرمایه بر خطا

نورت ندیدند و بر پاشنه چرخیدند، از اسلام برگشتند بر قهقرا

فرمانت نبردند و شمشیر زدند از روبرو، خنجر از قفا

بر راه تو نی استوار نی پایدار، کوشیدند بر خلاف رهنما

تابیدند سر از حق و کوبیدند بر طبل کژروی‌ها  

از تو هرچه خیرخواهی و نصیحت از آنها برآمد جور و جفا

کردند آن‌چه کردند تا تورا راندند به تنهایی و سکوت و انزوا

اکنون شکافتند فرقت چون دلت که شقه‌شقه کرده بودند بارها

اکنون خون سرت ریختند، خونی که کردند به دلت برده‌زاده‌ها

اکنون با خون‌بها، دادی دین و مسجد، محراب و منبر اعتلا

اکنون تو بر ما هستی گرامی‌میهمان، چون نگین بر نازترین نازدار‌ها

اکنون به اصل خویش برگشتی، انتظارت می‌کشیدیم بی‌صبرانه سال‌ها

اکنون تویی بر عرشیان، بر قدسیان فرمانروا

اکنون تویی محرم راز ما، اسرار ما

اکنون تویی شادمان در بزم لقا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد