شهید سلیمانی
تو همای ظفر استی
کس ندانست که هستی که چنین بادهپرستی
تویی سردار و سرور یا به رهبر اشتر استی
تویی عمار بن یاسر یا بُریر دگر استی
تو حبیب بن مظاهر یا زُهیر دگر استی
در وجاهت تو شمسی بلکه بر شمس سر استی
تو نسیم سحر استی در لطافت دگر استی
تو عجب باهنر استی در شجاعت شرر استی
تو چو شهدِ شکر استی در صباحت قمر استی
بر ضعیفان سپر استی همچو سدّ خطر استی
پاسدار حرم استی تو همای ظفر استی
بهر تاریخ زر استی، گهر استی دل ما را ثمر استی
***
تو سلیمانی، سلیمان نگین به دستی
علَمت به دوش و همت به دلت، جنمت زیباپرستی
ره به باطل ببستی، ناز شصتت که چنین خداپرستی
کمر داعش و اربابش شکستی، چو کمر به رزم بستی
رگ خصم از هم گسستی، که بر او شاخ شکستی
دیرپا بود که از پا ننشستی، تا شیاطین به جهنم بفرستی
کردهای با دست خالی، با سلاح عزم و ایمان، متعجب کل هستی
رزم تو رزم مقدس، دشمنان را زدهای سیلی دو دستی
عزم تو عزم مقدس، حزم تو حزم مقدس، مستقر در فرادستی
با همه عشق و شور مستی، به سلامت، به سعادت، ز جهان شر تو رستی
به شکوه بردی جهانی، به ستوه آوردی دشمن جانی چو بر او راه ببستی
اهرمن را به غیظت نشاندی، چون که او را شکستی، چه شکستی!
هم چو فرعون، که بلعید تاج و تختش چوبدستی
قلدران را به خاک نشاندی، به ذلت کشاندی، به خفت براندی، رگ و پیوند گسستی
به اشارت کردی اعجاز، راز ناکردی ابراز از چه دائم بیحذر در سفر استی
به صلابت بسی قهار، به نجابت بسی صبار، دل به آسایش نبستی
به تواضع بسی خاکسار، به تعاون خدایار، تو عجب گشادهدستی
به سخاوت ابر پربار، به شهامت علمدار، تو عجب دوستپرستی
***
غزه و ضاحیه امروز جلیتر بدرخشند به نقشه، و ببوسند دو دستت، که ترا بود چه دستی
نه عراق و نه سوریه و لبنان، شده از صحنه بدر، چو بدیدند تو سلیمانی و در صحنه هستی
نه دمشق و بغداد، نه بیروت و شامات شدند مات، چو بدیدند سلیمان دگر نگین به دستی
دشمن آمد همی سایه به سایه، تا زند سیلی به ما نه به حاشا و کنایه، تو زدی بانگ که ای پست! تو که هستی؟
من فقط بر تو حریفم، گرچه بسیار لطیفم، نشوی هرگز حریفم، تو مپندار ضعیفم گرچه مغرور و پستی
«حیدریون» صف به صف همه همرزم ملایک، حججیها با شعف، زینتِ بزم ملایک، تو مپندار که جَستی
«فاطمیون» همه با شور و شهامت، بهر احیای شرافت، پایدار و مصمم به رزماند تا شهادت، به یقین طرفی نبندی و نبستی
«قدسیان» قدسپرستند، دل به دنیا نبستند، خصم هر آمریکاپرستند، از جهاد هرگز نخَستند، به یقین نادان و مستی
به قمارباز خناس و به آن دیو نسناس، زدی تیر خلاص را نه نشناس، که همه عالَم بفهمد تردستی کجا و حقپرستی
خاک پایت حلب و دمشق و ادلب، توتیا کرده به چشمانِ سرشکبار، که ندانست تو که هستی
با چه ایثار، از فلوجه تا به ذیقار، کردی پیجویی کفتار، خصم را کردی تو ناکار، وه عجب صفاپرستی
موصل و کرکوک و انبار، بهر تو عرصه پیکار، زوزه دشمنِ بدکار، بر سرش کردهای آوار، هیچ نکردی درنگی، زد و بستی
کردهای داعش خونخوار شکار، وانکه زانها واماند تار و مار، وضع اربابش دمار، نبض تاریخ با خون پاکت نگار، کردی و نکردی سستی
نبل الزهرا گرفتار، شیر مردان و زنان بودند ترا یار، منتظر تا که پیامی بفرستی
آمرلی با چشم تبدار، شیرزنانش پشت تیربار، به دفاعی گهربار چون که فرمانده تو هستی
بوکمال با دل بیمار، چشم خونبار، روزشمار لحظهشمار، تا رسد از تو اخبار و آثار، ورنه ساقط میشد از صحنه هستی
به خضوعت، به خشوعت، به رکوعت، به قیامت، تا قیامت سجده آرند ملایک اگر امری بفرستی