دارد دلم عزم و یقین
دارد سرم شور و طنین
قلبم بسی اندوهگین
اندوهناکم بس غمین
چشمم سرشکبار و حزین
در این بلای دردناک، در این عزای سهمگین
کز دست بداد دین مبین
انگشتری زیبانگین
کاظم امام مؤمنین
کز آبرویش آفرینش یافت آسمان و زمین
آن نور چشم رحمة للعالمین
هست او امام اولین، هم او امام آخرین
بود خون موسی در رگش، نبض علی اندر وتین
بود رائد و قائد، امام صالحین
آن پیشوای متقین
بوده اشاراتش تعالیبخش بر اهل یقین
او رشته مستحکم حبل المتین
عمرش همه با رنج عجین
خصم وی از عباسیان، بود نحسترین، شیطانترین
یعنی که هارونِ لعین ابن اللعین
یعنی امام الفاسقین الجائرین الکاذبین
نیرنگباز، سالوسباز، بس کافر و بس ضد دین
اندر جفا بیمثل و شِبه، اندر ریا بود بیقرین
اندر عداوت، دشمنی بیباکترین
اندر خصومت کینهورز، ظالمترین
جرار و غدار، در ستم فاسقترین
بیترس و پروا، بیحذر در جور بر آیین و دین
فرعون و نمرود زمان، از بدترین مستکبرین
هارون یعنی شیطان رجیم، بر گمرهان بودی زعیم، ام الفساد جائرین
هارون یعنی ابلیس پر تلبیس و سردستۀ اشرارِ ضد دین
دیو ستمکار پلید، از او پلیدتر کس ندیده بر زمین
موسی بن جعفر وارث موسی کلیم از سوی رب العالمین
سوزاند فرعون را ریشه از روی زمین
دشمن هماره بود بر او ظنین
چشمان مزدوران بود او را در کمین
پیوسته اندر حصر و زندان بود آن نازنین
پیوسته در زنجیر بود آن درّ ثمین
پیوسته اندوهگین بود و دل غمین
آن دست اعجازش ید بیضا نمود از آستین
اندر فراز آورد شکیبائی او تاریخ را، تاریخ دین
از صبر او آموختند درسهای بس ثمین
شد صبر او آموزهها بر مسلمین
شد عزتش اندوختهها بر شیعیانش از کهین و از مهین
او پیروانش بر کشید از خاک خاکی، از زمین
او برنشانده شیعیان چون تاج بر عرش برین
از بردباری او گشت زندگانی دلپذیر و دلنشین
گشت جامعه از پایداری او پر طنین
بین از شکوه طاقتش، طاق آمده آن نازنین
اندر عزیمت آهنین، پولادوش، عینالیقین
در پایداری بینظیر، قائم به قیوم متین
از صبر او، از کظم او، از رزم خاموشش ببین
چون از زمین تا آسمان قد برکشیده سرو دین
در نزد حق او ارجمند است و مکین
گفته به صبرش مدح، ربالعالمین
گفته به مدحش صد تبارک، آفرین
گفته به شأنش حضرت نیکآفرین
ای حضرت والامدار، والاتبار، والانشین
گفته به قدرش مرحبا ای نازنین
ای حضرت والاگهر، والانژاد، نزدم امین
نورش بسی تابان و رخشان بر جبین
پابوس او کل ملایک همچو جبریل امین
جمله احادیثش، گرانقدر و وزین
آیا به مثلش هست زرینگوهری بر خلقت باری نگین
آیا به مثلش هست والااقدسی شادی و آزادیفزا با هستیِ گیتی قرین
آیا به مثلش هست مولایی رهاییبخش، رهاییآفرین
آیا به مثلش هست والایی صفابخش این چنین
آیا به مثلش هست دیگر کس، به لطفش جن و انس باشد رهین
نیکو ببین! چون سر به فرمانش نهاد هر نیکاندیش هر تیزبین
هست گام گام سیرهاش، چون سوره سوره، آیات مُبین
در وصف او، در شأن او، در قدر او، نازل شد آیات «الکتاب المستبین»
ژرفبین باش، ژرفانگر، سطحی مَبین
نطقش کتاب ناطق است در حبس یا مسندنشین
وعد و وعیدش صادق است در سجن یا صدرنشین
مولای احرار جهان اندر عیان یا در خفا، پردهنشین
او وصی است گرچه در مجلا، نمایان یا منزوی، گوشهنشین
نمرودیان چیدند پیرامون او گر حلقههای آتشین
هم گر تنیدند لایه لایه دامهای آذرین
هم گرچه محبوسش نمودند در سیهچالها، پوشاندند آن درّ ثمین
هم گرچه محصورش نمودند در قعر گودالها، کردند نهانش چون جنین
لیک آتش زدند بر جان خود، با آذر و آزار خود، آن خاسرین، آن خائنین
بین دست اعجازش چطور برکَند ریشۀ پوسیدهشان را از زمین
بین نسل کوثر شد ز نسل پاک او تکثیر اندر جهان، ویژه در ایرانزمین
بین کوی و برزن شد تبرک با قدوم نسل او، نیک اندیشه کن، زیبا ببین
روح و روانش جاری در روح زمان، در جان «روح الله» آن روحآفرین
آن موسوی کز موسی جعفر میراث دارد در نگین
روح خدا از جد خود میراث برد، میراث دین
داد شستشو با آن دم پاکش نژند از مهد دین
با نفخهاش بر باد داد آلایش و چرک و پلشتیهای در جانها تهنشین
با منطق و شور سخن، طاغوتِ اهریمن سترد زین سرزمین
هرگز مباش اندر لجاج، بگذر ز فکرِ اعوجاج، از سر برون کن احتجاج، از چیست میباشی ظنین
حق و حقیق است این سخن، بشنو نیک از این کمین
حق و دقیق است این سخن، تصدیق کن با علم الیقین
حق و عمیق است این سخن، بشمار عمیق و مغتنم، دریاب با عینالیقین
ژرف و رقیق است این سخن، نور طریق است این سخن، بردار خیز تا حقالیقین
«ارشاد» فزود رشد و رشاد، فضل و یقین
دارد دو چشم بر جود رب العالمین