عشق تو باشد هست ما
سر رشته قنداقهات حبل المتین در دست ما
نام نکویت ناز شصت عالم و انگشتری در دست ما
روشن به رویت گشته است این قلب و چشم مست ما
فریاد هل من ناصرت آیینۀ پیوست ما
هیهات مناالذلهات برنامۀ گسست ما
در پیروی از مکتبت برخاست ما نشست ما
در سایهات عزتنشین هر خیز ما هر جَست ما
در پرتوت ذلتنشین ناکامی و شکست ما
رخسار تابان تو خورشید است بر دلهای حق پرست ما
ما با تبارت دلخوشیم
ما با شعارت سرخوشیم
با سرکشان بس ناخوشیم
با بانگ هیهاتت هُشیم
با مکتبت ذلتکشیم
منت ز دشمن کی کشیم
خون از رگش بر میکشیم
آن پرچم خونین تو برگ برنده است دست ما
مهرت عجین با خون ما
خونت شرف بر چهره گلگون ما
رویت شفابخش دل مفتون ما
مویت خرابات سر شوریده و مجنون ما
بر نی تلاوت میکنی و میخراشی این دل محزون ما
تنها به درگاه رفیعت دوخته است امید روزافزون ما
اندر هوایت برده است دل اختیار از دست ما
برپای تو سر مینهیم
بر امر تو جان میدهیم
جان مکرر میدهیم
گر هست فراتر توشهای از جان زودتر میدهیم
هرچند بدیم پاسخ فروتر میدهیم
تا ما ز نکبت وارهیم
دستت مکش از دست ما
ای نقشه ایوان ما
ای روح ما بنیان ما
ای دین ما ایمان ما
برگردن خصم تو باد شمشیر ما پیکان ما
بر ذیل هستت بسته است این جان ما
از نور تو پرتابش است این کلبه احزان ما
از سوز عشقت سرکش است این دیده نالان ما
از عِطر مویت دلکش است این چشمه جوشان ما
بر قلب دشمن کاری است این ناوک سوزان ما
هرچند ناخشنود است خاطرت از دست ما