روزگار پیر خواهد شد جوان
بازجوییم روزگار وصلمان
بازگوییم در بهاران کو خزان؟
شور و شادی میتراود از زمین و آسمان
دشت و صحرا سبزهزار و گلسِتان
کوه و دریا پایکوب و رقصکنان
بر روند بر اوج مستضعفان
هم به زیر افتند مستکبران
گل برافشانند کروبیان
شادباش گویند قدوسیان
مهدی بگذارد قدم بر بوستان
باغ بیند چهره آن باغبان
از شعف مسرور پیغمبران
خاک پایش کیمیای جانمان
میشود بار دگر زنده جهان
رحمت و مهر و محبت بارد از هفت آسمان
عدل و داد و موهبت تراود از زمین و از زمان
لحظه لحظه قد کشند زیباوشان و دلکشان
لحظه لحظه بد چشند خودکامگان گردنکشان