29/ 4/1400
عرفه 1442
مسلمم، اسلام دینم، هست قرآن کتابم
گر عقیلیزادهام اما ز نسل و دودمان آفتابم
بر حسینم من عموزاده، چنین بر مهر و ماه است انتسابم
بر مدار عشق پاکان، در طواف و پیچ و تابم
من رسول آفتابم همچو ماهم ماهتابم
پیک قرآنم، حسینیجلوه است، عهد شبابم
من به فرمان حسین سر میگذارم، نیست هرگز اضطرابم
دل به سودای حسینم، زین سبب پرالتهابم
شیر شرزه، در مدینه یا به کوفه، مقصدی جز او نیابم
من حسین را برگزیدم، بین که چون قدسیمآبم
شاخ خصمم را شکستم، در درخشش چون شهابم
خواب از چشم دشمن من پراندم، نور چشم بر نور چشمِ بوترابم
من رسولم از رسولانی که دارای کتابم
من سفیرم، این سفارت داد فخرِ انتسابم
در پی اجرای فرمان حسین سر ز پا نشناسم و پرالتهابم
تیزتک، هشیار و زیرک، چابکم من چون عقابم
در پی تبلیغ امرش، این چنین در پیچ و تابم
در پی احقاق حقش، چارهای جز فدیه جان مینیابم
در سلوکم بیم جان، هرگز نمیگردد حجابم
عاقبت شد برملا، آنچه گفتند کوفیان اندر غیابم
از خیانت، سست عنصرها دور گشتند از جنابم
سست ایمان، سست بنیان مردماناند، مرد مردان من نیابم
کوفه شهرآشوب و غوغا است، شد هدر، شور و شیرینِ خطابم
زخم بر تن، رحم نکردند بر رخ با خون خضابم
زود سپردند دستبسته، دلشکسته، تا کند دشمن عذابم
جسمِ خسته، با پر و بال شکسته، بردند در بزم کلابم
عهد و پیمان را شکستند، حرمت مهمان گسستند، کتف بستند بر طنابم
ابن مرجانه به خود لرزید چون وقت شهادت دید بیاضطرابم
شد شکوفا عزم و عشقم، هرچه او تحقیر کرد و عتابم
کرد تهدیدها و تطمیع تا ببیند کرنشی یا برون آرد از راه صوابم
هرچه کوشش کرد بر باد دادم تا بداند جوهر پولادی ایمانِ نابم
اندر آن مجلس که آن دیوِ تکبر با تفرعن کرد خطابم
بت شکستم، بتپرستان را شکستم با تن مجروح و با روح پر از توحید نابم
کوفیان را تن به تن حیران نمودم، چون همه دیدند از بهر شهادت در شتابم
در هوای دوست، بانگ یاری برکشیدم لیک خصمم از دم تیغ جفایش داد آبم
دیدم از کوفیجماعت، آنچه دیدم نیست باور! گوئیا خوابم که خوابم!
عاقبت با سنگ و دشنه، خنجر و شمشیر و نیزه، خوب دادند جوابم!
موجزنان است وعدههاشان! تن به تن اندر عمل گویند سرابم من سرابم!
از زمین تا آسمان است ادعاشان! یک به یک اندر وفا گویند حبابم من حبابم
با عبیدالله گفتم با شهامت، با شجاعت، تشنه اسلام نابم
سر فدای سرورم بادا که از عشقش من آشوبم، خرابم
جان را ارزش چه باشد؟ باد ارزان مولایم که بهر نوکری کرد انتخابم
هستیام محو قدومش، چون ستاره محو نور آفتابم
با حسین دلدادهام، دلبستهام، روی ماهش، صافی و بیغششرابم
من به رؤیای حسینم، شیفته صهبای سیمای حسینم، مینبینی از چه اندر پیچ و تابم؟
کور خواند برنامه را خصم، چون که کوردل بود و کورچشم، از برای بارش جان بحر مواج است سحابم
غرش مستانه دارم، عهد با مولای خود مردانه دارم، سر دهم اما ز عهدم سر نتابم
گرچه جانسوز است سرگذشتم، گرچه دلسوز است سیر و گشتم، اما جاودان است انقلابم
***