27/ 4/ 1400
7/ ذیالحجه 1442
نام باقر افتخار ماسوا است
نام باقر آبروی انبیا و اولیا است
راه باقر راه ممتد تا خدا است
عزم باقر بر اولوالعزم ابتدا و انتها است
رهنمودش راه و رسم اعتلا است
شیعهاش پاکباز آستان خدا است
پیرُوَش پیشگام و پیشرو، باوفا است
دوستدارش در خوشی و ابتلا بس باصفا است
نهضتش بر علم و دانش بس رسا است
بحر علمش هر ضلالت، هر جهالت را شفا است
من نگویم، گفتۀ حق از فراسوی سما است
من ندانم کیست، او غواص علوم انبیا است
سینهاش گنج رسالت، سیرهاش عدل و عدالت، علم و حلمش با صفا است
دیدهاش بس پر طراوت، شیمهاش نور هدایت، راه و رسمش با وفا است
گویهاش بس پر حلاوت، زیور راه سعادت، بر همه او رهنما است
آستانش پر کرامت، میدهد بر جان سلامت، خانهاش دولتسرا است
او چو آید در قیامت، میشود بر پا قیامت، او ز واخواهی مجرمها رها است
او چو فرماید عنایت، بارد از دستش کرامت، در دو دستش کارها است
خیز و بین گنج شفاعت، بهر رحمت، بهر بخشش آشنای آشنا است
چشم او دریای رحمت، میشکافد کوه زحمت، بخشش بیاجر و منت، پربها است
من چه گویم؟ مصطفی فرمود او باقر است و علمش بیکران، بیانتها است
من چه گویم؟ مصطفی در وصف او داد سخن داده که در قدس پر بها است
من چه گویم؟ مصطفی نام و نشانش را ز غیب آورد که در عرش مقتدا است
من چه گویم؟ مصطفی داده لقب بر او شکافنده، خدابنده، چو آینه حقنما است
من چه گویم؟ مصطفی گفته برازنده، ستاینده که باقر نور چشمان عزیزان خدا است
من چه گویم؟ در ثنایش، در رثایش، هرچه گویم در پی مدحش جفا است
من چه گویم؟ در لوایش هرکه وارد شد، قدرش دلفزا و کامروا است
من چه گویم؟ بهر خورشید فروزنده، که باقر در فروغش خودکفا است
من چه گویم؟ جوهرش هست علم و حکمت، نور و رحمت، گوهرش گوهر فزا است
من چه گویم؟ هرکه جز این گفت، عین ادعا و افترا است
من چه گویم؟ هرکه جز از او پذیرفت، کاملا از حق رها است
در چنین حال پریشان، سستبنیان، راه چاره در کجا است؟
در چنین سامان ویران، دست لرزان، قلب ترسان، حُبّ باقر کارگشا است
در چنین وضع هراسان، نابهسامان، عشق باقر دلگشا است
در چنین آشفتهبازاری که میتازند دیوان، دین باقر رهنما است
نیست در علمش افول، من از او دارم در باور اصول، او است که مقبول خدا است
نیست مرا هیچ زاد و توشه، نی به میدان، نی به گوشه، هرچه گویم ادعا است
نیست مرا صندوق سرّی، تا نشان گویم ز بِرّی، هرچه دارم بر فنا است
نیست مرا میل صعود و در سقوطم یا نزول، هم ظلومم هم جهول، سرزنش بر من روا است
نیست مرا عزم عدول، هم خمولم هم ملول، هم ضعیفم هم عجول، ناسزا بر من سزاست
نیست مرا شأنی در عرض و طول، گفتم این ابیات مگر افتد قبول، عذر تقصیر زان ما است
نیست مرا هیچ آرزو، جز پذیرشها از او، تا دهد او آبرو، او است که حجت از خدا است.