عجبا واعجبا
او کجا و ما کجا؟
رفت سنگر به سنگر دشتها را کوهها را
رفت از این جبهه به آن جبهه، شرف را کند احیا
چهارسال و نیم پایدار و سربدار، مات و مبهوت کوه و صحرا
در سرش شور و شعف، در هدفش عشق خدا
دل سپرده به خمینی، ره سپرده به صفا
وقتش آمد بگیرد اجر خود را
وقتش آمد که تقدیم کند او دل خود را
چه دلی؟ شیر دلی آن دل ناز و صبورا
ترکش توپ هدف بگرفته آن صورت نورا
پس از آن ترکش پر زهر که جا کرده در آن رخ زیبا
گونهاش گشته دگرگون، نیلگون، سیرتش گشته هویدا
خُرد گشته فک و دندان و به هم ریخته سیما
فدیه دادی لب و دندان و چشمش به درگاه خداوند تعالا
بود عباسعلی نام نکویش، گوئیا ماه بنیهاشم در او کرده تجلا
به عباس بن علی اندر عمل کرده تولا
روی ماهش به خسوف اندر شد و از سنگر به بستر کرد خوش جا
شصت و پنج بار به تخت عمل آوردند آن رزمنده هَیْجا
تا به پیوند برآرند استخوان و پوستش از همه اعضا
چه کشیده! چه بلاها! و چه زجرها! و چه دردها!
که خدایش بداند قدر آن را که غیب است و خفا
صورتش گرچه مچاله، چاله چاله، سیرتش بین چه نکو نورا و گیرا
دلش تابان به الطاف الهی، زبانش همه گویا به اوصاف امیدبخش خدا
چه کشیدند خانواده، که نشناختند او را به هنگام تماشا
بعد از آن زینبیوار به گِردش نمودند مدارا
درد او را کشیدند، نالهاش را خریدند، الم و رنج و شکنجش زدودند خدا را خدا را!
همسرش گوئیا زینبِ ثانی! عجب شیرزنانی بانوانِ مردآرا
این زنانند بهر مردان به میدانِ نبرد معرکهآرا
ما که از خود خجالت کشیدیم، وامداریم وامدارا
«صدقوا ما عاهدوالله» منتظر بود ببیند قهرمانان جانباز دلآرا
عهد ناکرده فراموش و بدل هرگز ناپذیرا
قهرمانان! قدرشناسان! کجایید؟ خدا را خدا را