«ای خدا خواهم برون از هر دو عالم عالمی
تا ز رنج جسم و جان آنجا بیاسایم دمی»
تو بخواه اما من به لطف حق دانستمی
نیست برون از هر دو عالم عالمی
چون برای او است هردو با هر زیر و بمی
گر که میخواهی بیاسایی بیا بنشین با من دمی
تا ترا رنج و شکنج از جان بزدایمی
رنج جسمت را به لطف جان نمایم مرهمی
رنج جانت را به جانان متصل سازم همی
آن جهانی که میجویی من همی میگردمی
لیک بر دنیا مپیچ و پیش گیر راه بیغمی
از چه بهرش این قدر درهمبرهمی
تا خماری هست قمار ناید به کار آدمی
رو سبو بشکن که خمره هست ما را چون یمی
قطرهاش ما را علاج این مزاج دمدمی
لیک در دنیا به دست نمیآید به قدر شبنمی
بوالهوس یا بوالفضول هرگز مباش ای جانمی
باش پویا با دلی سوزان و چشم پرنمی
زخم دل هرگز نمیگردد مداوا با سمی
گر نیابد مهربانی، مهرورزی، محرمی
راز دل هرگز مکن افشا، مگو با نامحرمی
رو به درگاه رحیمی یا کریمی بلکه ارحم، اکرمی
بر دلت گر زخم شست قاتل زد غباری یا غمی
هست شفایش پیش حق نی نزد کسری یا جمی
مدعی بسیار، ظاهرساز فراوان و به شکل آدمی
یا که هامان است، یا قارون است، یا بلعمی
گفته اند در عالم خاکی به دست ناید آدمی
تو چرا اینقدر در غصه از بیش و کمی
ز آذر نمرودها عالم نیاسوده دمی
کو سلیمانی به دستش از خداوند خاتمی
آدمیزاده به دنبال است بیابد مونسی یا همدمی
ای خوشا جایی که در آن جا نباشد ماتمی
گر که خواهی رشد و «ارشاد» و نشاط و خرمی
رو به درگاهی که در آنجا نمیارزد دنیا درهمی