یوسف گم گشته بازنایدبه کنعان غم مخور
چون پدر گردد به دنبالش هراسان غم مخور
هست خدا یعقوب وار اندر پی ات
این دل رنجیده ناآید به حرمان غم مخور
در تحیر ازره خوبان مپیچ سر ذره ای
وین سر شوریده می گردد به فرمان غم مخور
دست و بازوی توانایت اگر نیست منقبض
دست خود بگشا به جود و بذل و احسان غم مخور
گوش وچشمت گر ندارد لنگشی عیبت مباد
زانکه اخر میشوی تو رو به سامان غم مخور
جهد وکوشش کن برای آخرت باافتخار
گرزند طعنه ترا شیطان نادان غم مخور
گربرای دوست داری ذوق و شوق و احتراق
سرزنش ها گر کندام الفساد بدپرستان غم مخور
گام هایت استوار وعزم جزم و نیتت کن پایدار
نیست ناکامی ترا ازهیچ هجران غم مخور