10/ ذی الحجه 1445
28/3/ 1403
ای قومِ نه حج رفته کجایید کجایید
هربار که کج رفته بپایید بپایید
ای قومِ به لج راه به بیغوله سپرده
این دفعه به معشوق رهی باز نمایید
ای قومِ سپرده به ظلمت دل و جان را
این بار به آستانۀ خورشید برآیید
ای قوم! دغلبازی و نیرنگ گذارید
این بار ز صفای دلتان حج بگزارید
لبیکزنان ره بسپارید و رهایی بسرایید
بر عرش خداوند سر پیمان بسایید
از چیست مدام در صدد جور و جفایید
یک بار هوسرانی خود ترک نمایید
از لهوه و لعبه به کعبه درآیید
از سهوه و شهوه به صفوه درآیید
از قسوه و غشوه به مروه درآیید
از لغوه و خلوه به جلوه درآیید
از جهل و جهالت بکاهید و بکاهید
بر معرفت اندر عرفات هی بفزایید
از بهر شعور تیز نمایید مشاعر
در مشعر از این رو شبی بیتوته نمایید
زان پس که در مزدلف آیید
نفس و هوس خویش قربان نمایید
سنگ هوس و خشم مکرر بپرانید
بر رجم رجیم بیش تأمل نمایید
بگرفته منیت درآغوش و ساکن به منایید؟
گر این چنین است زهی بیشرم و حیایید
دانید منی طور سلوک است
قدرش بشناسید که عزیزان خدایید
گر در طلب دوست فقط جهد نمایید
عاری ز هوایید و شیفته به خدایید
امید به حق بسته و نومید مباشید
هرگز نه به یأس و نه به حرمان سزایید
آنگاه طوافی ز سر صدق نمایید
دانید کزین پس رهایید رهایید