«سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی»
دل از این ماتم به جان آمد خدا را همدمی
مصطفی چون پر کشید از این جهان، شد بهشتش پرنیان
قدسیان در برگرفتند آن نگین خاتمی
هم سبو هم جام افتاد و شکست، مصطفی بر معراج دائم رخت بست
زین سبب سوگوار و محزون عالمی
غم نشست بر جان عالم، در تزلزل جام جم
نیست آسایش به برّ و بحر و موجودات دمی
رخت بر بسته طراوت، گشته پایانِ رسالت، ای مصیبت وامصیبت!
بارد اندوهی فزون از هر مصیبت، هر غمی
چشم فروبست چون که خاتم، لانه کرد در جان عالم حزن و ماتم
اضطراب و التهاب از آسمان آید همی
در عزای اشرف ابناء آدم، اشکباریم، سوگواریم ما دمادم
نیست ما را شادمانی قطرهای حتی به قدر شبنمی
گشت هنگام سفر بر رحمةٌ للعالمین، گشت پریشان مرغ آمین
نیست بر وحی خداوندی دگر هیچ محرمی
حق ز خوبان خوبترین گوهر گزید، پیک حق راه وصال حق گزید
با وصایت داد نجات ما را ز هر پیچ و خمی
دین او دین جهانی، رایتش هر دوجهانی، دعوتش هست آسمانی
سرنگون است در لوای اعتلایش هر نشان، هر پرچمی
شرع او سهل است و آسان، منهجش مفطور انسان
برنتابد روی از دعوتش هیچ آدمی
خُلق او خُلق عظیم، قلب او قلب رحیم
هست دستانش کریم، بالاتر از هر اکرمی
جای دوستانش نعیم، روضهاش دارالنعیم
این حقیقت درنیابد هیچ مزاج دمدمی
رأفتش کرده ستایش حیِّ قیومِ رحیم
در لوایش نیست ما را هیچ کمبود و غمی
هست صراطش مستقیم، امر و نهی او قویم
هست قرآنش راست قامتتر از هر اقومی
قبلهاش باب حطیم، منطقش وحی قویم
برنیاشوبد نظمش را هیچ درهم برهمی
خصمش ابلیس رجیم، جایگاهش در جحیم
بلغمی گو باشد او یا بلعمی