آذر شوم گرفته همۀ خانه نفیرش
نتوان دید شبیهش، نتوان دید نظیرش!
وه چه ظلمی نمودند به صغیرش
چه تحکم که نکردند به کبیرش
گو کجا رفته در این خانه هژیرش؟
تا گریزند حمیران ز صفیرش
گو کجا رفته در این خانه امیرش؟
اسدش کو که گشایند مسیرش
روبهان از چه نمودند اسیرش؟!
از چه از مسند عالی کشیدند به زیرش
آتشی بر درِ خانه چرا بسته مسیرش؟
دود آن گشته چرا مشک و عبیرش؟
گو کجا رفته هوادار دلیرش؟
همسرش حامیِ نامیِّ خبیرش
گو کجا رفته حزبالله و آن شأن خطیرش
شیعیانش کجایند که بودند سفیرش
گو کجا رفته قرآن که او بود دبیرش؟
گو کجا رفته خاتم که او بود وزیرش؟
گو کجا رفته تنزیل که او بود بشیرش
گو کجا رفته تأویل که او بود نذیرش
گو کجا رفته شمشیر شهیرش
ذوالفقارش؟ که کفر بود فقیرش
حق نموده است بر خلق امیرش
ماسوایند همه دریوزه، فقیرش
حق نخواسته ابدا سر به زیرش
دوست و دشمن همگی ناگزیرش
چه سعادت که شدیم دلپذیرش
چه سروری که شنیدیم غدیرش
هرکه بشنید غم و اندوه کثیرش
سوخت نهادش، شعلهور گشت ضمیرش