همو که آخر هر دو دست بداد از دست
ابوالفضایل است ،فضایلش در دست
فدای همّت مردی که ماند یک دست
ولی
به راه دوست حقه نبست
فدای همّت
مردی کز اول بداد دست
ولی ز
عهد خود هیچ گاه نگسست
فدای همّت
مردی که شد بیدست
ولی
همیشه بود ز جام دوست سرمست
فدای همّت
مردی که نکشید تا آخر دست
ولی چه باک که تیرش به چشم نشست
فدای همت مردی که پرچم نداد از دست
ولی چه ترس که دشمن ز خون سرمست
فدای همت مردی که بال و پر شد او را دست
ولی چه غم که خصم چقدر ننگ بود و پست
فدای همت مردی که نشُست ز بیعت دست
ولی چه خوف که بود خصم او یزیدپرست
فدای همت مردی که بر امان نیاورد دست
ولی چه خوش که با برادر دست اندر دست
فدای همت مردی که با حسین همدست
ولی چه خوب که باطل به ایثار جان شکست
فدای همت مردی که تا پای جان نداد امید از دست
برای آبرسانی با شور و شعف، سرمست
فدای همت مردی که لبتشنه آب بریخت از دست
ولی چه سرفراز که او را تشنگان چشم در راه است
فدای همت مردی که تندر است و مشک در دست
ولی چه سر به ناز که سیمای پاک او ماه است
فدای همت مردی که او راست قمر اندر دست
ولی شقالقمر حسین را اعجاز است