18/ 11/ 1402
ای فکه ای فک از جدایی
ای فکه ای فک از نوای
بینوایی
ای فکه ای فک از حدود، بیانتهایی
ای فکه! ای آوای خوش! بانگ رهایی
ای فکه ای سیراب از خون، این چه خضاب است؟
بگرفتهای رنگینردایی! چه حنایی؟
آنگاه که بر گام
عزیزان شهید تو بوسه دادی
منفک شدی از غصه و غم،
هر بلایی
آیم به سویت تا ببینم
در کجایی
آیا ببینم در تو هست
عهد و وفایی
بینم نشانی هست از
آلالههای سرخ فام
پرسم کجایند آن شهیدان
خدایی؟
خواهی چه گفت اندر
جوابم؟ ای خاک سرخ ای خاک رنگین!
از عطر و بوی راست
پویان رهایی
خواهی چه گفت؟ اندر
جوابم ای زمین پاک عطشان
از شورآفرینان،
قاصدانِ کربلایی
از عازم میدان مین،
سینه سپر، تیربارِ خونبار
از جان خودبگذشته با
عشق و صفایی
خواهی چه گفت از غرش
توپ و مسلسل
از خواری خودخواهی و
مرگ بی وفایی
خواهی چه گفت؟ از ترکش
خمپاره، رگبار گلوله
از رمز یازهرا و باخوف
و خطر بیاعتنایی
خواهی چه گفت؟ از شیدائیان، آن نوجوانان، حق وِصالان
بردوش خود بردند ایمان و بر دل حک صفایی
گر سرمه سازم بر دو دیده خاک پاکت
منما تعجب! خاک تو هست توتیایی
هستم شفاجو از غبار راه کویت
منما ملامت! هست غبارت کیمیایی
«ارشاد» بنما هر دلی را رهنمایی
تا او به آسانی شود کرب و بلایی