ارشاد

مقالات گفتاری، مدایح و مراثی و ...

ارشاد

مقالات گفتاری، مدایح و مراثی و ...

نیایش قدر 21 چه بخواهیم و چرا؟

2/ 1/ 1404

21/ رمضان/ 1446

شب قدر چه بخواهیم و چرا؟

 

چه بخواهیم؟

حلم و بردباری بجوییم و بخواهیم

چرا؟

تا کند مطرود و مسدود جهل را

رخت بربندد ز ارکانم ز بنیانم هوای جهل را

قلع و قمع سازد ز رفتارم ادای جهل را

ریشه‌کن سازد ز گفتارم بنای جهل را

فروپاشد ز اندامم ردای جهل را

تا که جهل باشد نبینم من اساس عدل را

تا که جهل باشد نپوشم من لباس سهل را

تا که جهل باشد نبینم من طریق رحل را

تا که جهل باشد نبینم من غریق جهل را

حلم خواهم تا کنم منکوب و سرکوب جهل را

حلم خواهم تا کنم مغضوب و مخروب جهل را

حلم خواهم تا کنم مرعوب و مرهوب جهل را

****

 

چه بخواهیم؟

راهیابی و هدایت بجوییم و بخواهیم

چرا؟

تا گذاری منتت را بر سرم، تا رهانی از ضلالت‌ها مرا

تا برآری از فلاکتها مرا

چاه و چاله چه بسیار و منم در قعر هریک سخت گرفتار

تو به حالم رقّتی و رحمتی آر و از این خسّت، از این ذلت برآر

ظلمات است ظلمات، متراکم متراکم، بده نوری فروکش غبار

ظلمت وهم و خیال بسته بر من گذار، به رویم سوی تو چون دیوار

ظلمت شهوت و غفلت، چه بگویم؟ بس است این ننگ و نکبت، ز راهم، ز مسیرم تو بردار

ظلمت شک و جهالت، نیز سفاهت و بلاهت بسته بر رویم عنایت، نیست بریدن خیلی هموار، خیلی رهوار

بفرست نور هدایت، بفرست نور سعادت، ختم بنما به شهادت، کو لیاقت؟ کو کفایت؟ دانم نیستم به هیچ‌یک سزاوار  

****

 

چه بخواهیم ؟

بی‌نیازی و غنا را بجوییم و بخواهیم

 

چرا؟

تا ببندی در فقر و نداری و فناسازی فنا را

تا براندازی نیازم تا دراندازی نیازی

چه نیازی؟ به خودت که توئی منبع هر بی‌نیازی

ای به هر کاست فناساز، ای تو سرچشمۀ هر ناز، آگه از پردۀ هر راز

تو مدد کن تا به جز تو ننازم و با نقص نه بسازم، نه بنازم

تو مدد کن به کاستی نبازم و به تو پردازم نیازم

****

 

چه بخواهیم؟

نیرو و توان را بجوییم و بخواهیم

 

 چرا؟

تا برآرد دماری ز سستی که نبینم به اعضا و جوارح فروکش

که ببینم به نیات و جوانح فروزش

برکشد از نهادم کسالت و رخوت

که ببینم به جبینم همه غیرت، همه طاعت و عبادت، همه آهنگ فتوت

تا ببینم عضلاتم ستبر هم‌چو ببر و بازوانم به خیرات شتابانند و بی‌صبر

تا ببینم قوی‌پنجه‌ام و از کمالات همه گنجه‌ام و ز هیچ رنج نه در رنجه‌ام

تا ببینم که در فکر و تفکر، و در ذکر و تذکر، و در هوش و تدبر برای همگان سنجه‌ام

تا ببینم خِردَم را نه خُرد و نه حقیر، نه اندک و صغیر

تا ببینم نه به شیطان، نه به آمال و مطامع نه به شهوت و هوس‌ها اسیر

بلکه پویا و کبیر، بلکه جویا و امیر

بلکه در قدس شهیر و منور ضمیر و به سویم ز تو باشد سفیر

گر ضعیفم ضعیفم تو مبین! تو حریفی حریفم ببین

گر نحیفم نحیفم تو مبین! تو لطیفی لطیفم ببین

گر سخیفم سخیفم تو مبین! تو شریفی شریفم ببین

گر کثیفم کثیفم تو مبین! تو نظیفی نظیفم ببین

گفته‌ای آمدم از ضعف و روم سوی حضیضِ ضعفا

گفته‌ای با همه قوت و نیرو ضعیفم ضعیف الضعفا

تو توانگر، تو توانا، تو از این ضعف برآرم و بدارم ظریف الظرفا

تو توان‌بخش، تو روان‌بخش، تو از این سستی برآرم و بدارم شریف الشرفا

تو نوا‌بخش، تو صفابخش، تو از این عجز برآرم و بدارم لطیف اللطفا  

****

 

چه بخواهیم؟

عزت و سربلندی، عزت و سرفرازی بجوییم و بخواهیم

 چرا؟

تا به سر نهی تاج کرامت مرا

برَهانی ز خواری و حسرت مرا

تو عزیزی چه شود گر رهانی ز ذلت مرا

تو کریمی چه شود گر رهانی ز غرامت مرا

خوار و سربار همه موجوداتم گر نبودی ز تو عزت مرا

خوار و بی‌یار، بی مددگار و همکار، همه فرّار، همه جرّار، تو به عِزّ خودت شدی یار و مددگار مرا

سر فرو برده اندر گریبان، به ندامت سخت پشیمان، ز رسوایی سخت هراسان و گریزان، تو بپوشان به عزت مرا

سرفرازان برانند ز خود این سرافکندۀ نالان، که زانوی غمش چسبانده به دامان، تو بیاور به سامان عزت مرا   

****

 

چه بخواهیم؟

رِفعت و برتری را بجوییم و بخواهیم

چرا؟

تا برآری به فرازم، دهی از پستی فرارًا فرارا

نشوم خودبرتربین، نشوم خودسروربین

ز تکبر، ز ترفُع ندارم هیچ، نیست مرا این آیین

نه به اعضا نه به افکار نه به اطراف نه به اکناف، نه به بالین

نه به ثروت نه به حشمت، نه به قربت نه به غربت، ندارم به خودم هیچ آذین

ز تو جویم بلندی، سربلندی به بلندای بلندی که خصمم نتواند برآید به آزار و نژندی

ز تو جویم فرازی به بالائی درگاه منیعت و به والائی آستان رفیعت

ز تو جویم ارجی و بهائی به بهای همه اسماء منیعت و اوصاف رفیعت

ز تو جویم نجاتی ز قعودها و نبودها و فرودها

 ز تو جویم نجاتی ز سقوط‌ها و هبوط‌ها

ز تو جویم نجاتی ز شکست‌ها و گسست‌ها، زد و بست‌ها

ز تو جویم نجاتی ز نشیب‌ها و نشست‌ها

ز تو جویم نجاتی ز ضررها و زیان‌ها

برتری خواهم و والائی و افراشته رایت

بگویم به صراحت نه کنایت که تو والائی و ارجی و بهائی، به عنایت سزایی

ز تو خواهم همه رِفعت که به کار بسته‌ای در خلقت و صُنعت

تا مگر می‌نرسد دست بلاها و آفات و رنجها و مکافات به آن قلۀ اوجم

****

 

چه بخواهیم؟

امنیت را طلبیم و امان را بخواهیم

 

چرا؟

تا برانی بیم و تشویش ز چشم نگران را

تا برانی ز دلم، خوف و ترس گران را

تا برانی ز قلبم اضطراب و خلجان را

تا برانی ز ذهنم وساوس و شور و هیجان را

تا برانی ز محیطم مکر و کید همگان را

تا برانی ز سرم شور جهان را

تا برانی ز برم شر خسان را

تا برانی ز درم جبر زمان را

تابرانی ز رهم خرمگسان را

تا برانی ز گِردم این‌همه زنبور وز وزکنان را

تا برانی ز جوارم این همه خصم جرار شیرین‌زبان را

تا برانی ز کنارم به کناری شر اشرار جهان را

****

 

چه بخواهیم؟

عافیت را به اصرار بجوییم و بخواهیم

 

چرا؟

تا زدائی بلاها ز دل و منزل و محفل و ز آفت بشوئی تن و کاشانۀ جان را

به کناری برانی همه آشوب و تنگنا و فساد عیان را

و نشانم دهی ز توفان و تلاطم، ز سیلاب و گرداب، کران را

و ز عصیان و گنه‌ها، ز طغیان و تمرد معافم نمایی و بروبی هوس‌های جوان را

ز هوسرانی جدا سازی رهم را و نشانم دهی ره آسمان را

و برانی ز وجودم، طمع خام همه بوالهوسان را

و کناری بزنی کیفر کردار گران را

ویژه که دور نمائی ز من کیفر زخم زبان را

****

 

چه بخواهیم؟

علم و دانش  بجوییم و بخواهیم

 

چرا؟

تا به رویم کنی اعطا زر ناب یقین را

تا به روحم کنی املا شکر ناب یقین را

تا به قلبم کنی القا گوهر ناب یقین را

تا به فکرم کنی اهدا جوهر ناب یقین را

تا به ذهنم کنی انشا افسر ناب یقین را

تا به دستم کنی اجرا ثمر ناب یقین را

که به نورش درنوردم همه آفاق زمین را

و به عرش آیم و بینم ثمر عمر ثمین را

و به قدس آیم و بینم اثر عمر نوین را

علم و دانش نبوَد آن‌چه نیارد و نبارد یقین را

علم و دانش نبوَد آن‌چه ندارد و نکارد یقین را

علم و دانش نبوَد آنچه نبخشد به من علم الیقین را

علم و دانش نبوَد آنچه نبخشد به من عین الیقین را

علم و دانش نبوَد آنچه نبخشد به من حق الیقین را

 

حالیا من ز کجا جویم این درّ ثمین را

مددی کن که ز درگاه تو جویم و با مرکبِ آن، رهِ درگاه تو پویم

و به آن، نفس خود را بشویَم و آراسته بسازم همه خویم تا ببینم عطرآگین، مشکبویم

 تو کنون پر کن از قرب سبویم

تا ببینند ملایک که سپید است رویم

 و در سایۀ مهرت غنودم و به فخرم فزودم و سزاوار سجودم

گرچه ز آغاز، شیئ مذکوری نبودم

تا ببینند ملایک به قیامم به قعودم، به رکوعم به سجودم

به فرازم به فرودم، به غیابم به شهودم

آگه از سرّ اسماء تو بودم

****

 

چه بخواهیم؟

یقین را بجوییم و بخواهیم

 

چرا؟

 تا زداید شک و تردید پرانکار و پر اضرار مرا

تا زداید شک و تردید بدآثار  و پر آزار مرا

تا زداید شک و تردید ضرربار و ضرریار مرا

تا زداید شک و تردید خطربار و خطریار مرا

تا زداید شک و تردید حذربار و حذریار مرا

تا زداید شک و تردید گنه‌بار و گنه‌یار مرا

تا زداید شک و تردید هوس‌بار و هوس‌یار مرا

 

تا زداید شک و تشکیک، شک و تردید مرا

تا زداید شک و تشکیک، شک پیدا، شک نادید مرا

تا زداید شک و تشکیک، شک در چشم، شک در دید مرا

تا زداید شک و تشکیک، شک به تردید، شک به تأیید مرا

تا زداید شک و تشکیک، شک به تقبیح، شک به تمجید مرا

تا زداید شک و تشکیک، شک به تسدید، شک به تشدید مرا

تا زداید شک و تشکیک، شک به تمدید، شک به تأکید مرا

 

ز شک برگو چه نیامد به سر مرا

ز شک برگو چه نیامد به بر مرا

شک بود که افکند افسر ز سر مرا

شک بود که درافکند آذر به بر مرا

 

چه بسا دیدم و در دیدن خود شک کردم

چه نواها، چه صداها که بشنیدم و در بشنیدن خود شک کردم

چه بسا حس و احساس نمودم و اندر حواس شک کردم

لکن هرگاه به ضرر بود مرا

لکن هرگاه به دنیایم خطر بود مرا

منع و توقیف چرا بی اثر بود مرا

زجر و تکلیف چرا بی‌ثمر بود مرا

 

حاکم است بر وجودم، همه بودم، همه شک و همه ظن و همه وهم

غالب است بر صعودم سجودم، قعودم، همه شک و همه ظن و همه وهم

دائر است بر فرازم، بر فرودم، تار و پودم، همه شک و همه ظن و همه وهم

سایبان است بر قیامم، بر مقامم، بر مرامم، بر کلامم، همه شک و همه ظن و همه وهم

حکمران بر احترامم، انتقامم، انتظامم، انسجامم، همه شک و همه ظن و همه وهم

پرنشان بر نظامم، بوم و بامم، ننگ و نامم همه شک و همه ظن و همه وهم

این همه درد و بیماری و فرسایش جان

چیست دوایم؟ چیست درمان؟

به یقینم برسان و مددم نیک رسان

****

 

چه بخواهیم؟

دعا را بجوییم و بخواهیم

 

چرا؟

تا گشاید به رویم درِ خوش‌یُمن سخاوت وکرامت، محبت و اجابت

من بخواهم و تو پاسخ دهی فوری، همین امشب و هرلحظه و هر دم دمادم به حلاوت

من بخواهم و تو پاسخ دهی به سترگی و بزرگی که عظیمی

من بخواهم و تو پاسخ دهی به سخاوت و کرامت که کریمی

من بخواهم و تو پاسخ دهی به رحمت و محبت که رحیمی

من بخواهم و تو پاسخ دهی و رسانی مرا زود به نعمت و سلامت که نعیمی

 من بخواهم و بخوانم با همین نام پرارج و کرامت که کریمی

****

 

چه بخواهیم؟

خوف و پروا ز خودخواهی بجوییم و بخواهیم

 

چرا؟

که گشاید پر و بالم به پرواز

که سبکبال برآیم به تماشاگه راز

که به لبیک تو باشم خوش‌آواز

که ببینم پرچمت را به بالای سرم در فراز

که ببینم حاجت و فقر و نیاز

که ببینم زین نیازم سرافراز

که ببینم رحمتت را شتابان پیشواز

که ببینم آستان اجابت به رویم باز است باز

که ببینم رشتۀ رحمتت را دراز

که ببینم ترا  مهربان، بنده‌نواز

که نباشد مرا بر دعایت اصلا ناز

که نباشم بر دعوتت گردن‌افراز

 

که به خودآیم و از خود بگریزم

که به خودآیم و با خود بستیزم

که به خودآیم و میزان کنم جست و خیزم

که به خودآیم و بینم اهل تشخیص و تمیزم

که به خودآیم و بینم به نزدت ذلیلم یا عزیزم

که به خودآیم و بینم نزد نفْسم، نزد پَستان آبرویم نریزم

که به خودآیم و بر خود آب رحمت بریزم

 

خوف و پروا ز معاصی ز گناهان

باک و بیم از شهوات هوسران

ترس و لرز از رسوایی‌های نمایان

وحشت و دهشت از کیفر کفران

زتو جویم رحم و غفران

ز تو جویم مهر و احسان

به طمأنینه درآیم به مهر تو سایبان

به مقام تو فزایم عمق ایمان، حُسن ایمان

****

 

چه بخواهیم؟

عصمت از تو بجوییم و بخواهیم

 

چرا؟

تا تو باشی همان نقطۀ پرگار و به گِردت مرا سخت نگهدار

که به هرجا زنم چرخه و پرسه، تو آیی شتابان به جذبم کرم‌بار 

 شود این حاصل پر سود مرا حائل و بندی

به روی هر نژندی، و پلیدی و گزندی

 به روی معصیت‌ها کشی دیوار بلندی

و ببینم لحظه لحظه خودم را اسیر کمندی

که تو در دست گرفتی تا به عشقت دل و دلبندم ببندی

و در بند تو باشم با چه قیدی و چه بندی

درهمان بند که کشیدی معصوم

در همان قید که خریدی معصوم

در همان سلک که گزیدی معصوم

در همان رشته که دیدی معصوم

که تو معصوم بدیدی و گزیدی و خریدی و به سویت کشیدی

و مرا هم  کنون تو خریداری نما جذب نما به ویژه‌صفتت، به رحم و کرمت

که توئی از همه مهربان‌ها مهربان‌تر

از همه مهرنشان‌ها مهرنشان‌تر

 

نیایش شب قدر 21

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ

وَاقْسِمْ لی حِلْماً یَسُدُّ عَنّی بابَ الْجَهْلِ

وَهُدیً تَمُنُّ بِهِ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ ضَلالَةٍ

وَغِنیً تَسُدُّ بِهِ عَنّی بابَ کُلِّ فَقْرٍ

وَقُوَّةً تَرُدُّ بِها عَنّی کُلَّ ضَعْفٍ

وَعِزّاً تُکْرِمُنی بِهِ عَنْ کُلِّ ذُلٍّ

وَرِفْعَةً تَرْفَعُنی بِها عَنْ کُلِّ ضَعَةٍ

وَاَمْناً تَرُدُّ بِهِ عَنّی کُلَّ خَوْفٍ

وَعافِیَةً تَسْتُرُنی بِها عَنْ کُلِّ بلاءٍ

وَعِلْماً تَفْتَحُ لی بِهِ کُلَّ یَقینٍ

وَیَقیناً تُذْهِبُ بِهِ عَنّی کُلَّ شَکٍّ

وَدُعاءً تَبْسُطُ لی بِهِ الاْجابَةَ فی هذِهِ اللَّیْلَةِ

هذِهِ السّاعَةِ السّاعَةِ السّاعَةِ السّاعَةِ یا کَریمُ

وَخَوْفاً تَنْشُرُ لی بِهِ کُلَّ رَحْمَةٍ

وَعِصْمَةً تَحُولُ بِها بَیْنی وَبَیْنَ الذُّنُوبِ حَتّی اُفْلِحَ بِها عِنْدَ الْمَعْصُومینَ عِنْدَکَ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ

باران- غیث

 

5/ 1/ 1404

 

«دو روز است باران نرم نرم می‌بارد، تفسیر حضرت آیت الله جوادی آملی (حفظه الله تعالی) هم به این آیه مبارکه رسیده ...»

وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ «الشوری۲۸»

 

غیث بارد، غیاث بارد

باران فریادرس، نرم نرمک، همی بارد

بر شهر و بر خانه بر دشت و کوهستان

بر دشمن و بر دوستان، بر مملکت دوستان

بر کفر و کفرستان، بر شوره و باغستان

بر کویر و بر بستان، بر غافل و بر مستان

ما می‌گزاریم شکر، گشتیم ز حق‌دوستان

 بارانِ بدون سیل، باران بدون یخ، نرم نرمک همی بارد

 

با حوصله و با صبر تنظیف نمود هرجا، تلطیف نمود هرجان

روشن نمود چشمان، زندگی فزود بر جان

غیثش از آن گویند بر تشنه فزاید جان

بر زنده فزاید روح، بر مرده برآرد جان

فریادرسش فرمود با این نکات قرآن

باران لطیف و نرم، نرم نرمک همی بارد

 

سبزه کشید از خاک، دلها نمودی پاک

خرم نمود افلاک، رقاص نمودی تاک

لاله شکفت از خاک، گل زد گریبان چاک

برچید خس و خاشاک، بلبل شدی چالاک

باران نوازشگر، نرم نرمک همی بارد

 

بر یأس بداد پایان، رحمت فزود شایان

توبه درش باز است، نومید مباش این‌سان

توبه همان ابر است، آرد به سویت باران

توبه نما جانا، از چشم ببار باران

با توبه اصرار کن، با سرشک ببار باران

تنظیف نما روحت، بین رحمت بی‌پایان

تلطیف نما نفست، بر جور بده پایان

باران بشارت‌بار، باران لطافت‌بار، نرم نرمک همی بارد

 

سفره را چه خوب گسترد، مهرش چه بی‌پایان

این سفره عجب رنگین، در سایۀ این ایوان

بر سفره غذاهائی، سرتاسر آن الوان

نوشی به دلت باشد، نوری به آن چشمان

بر کام دلت شیرین، بر ذائقه‌ات شایان

یأس را بساط برچین، با امید ببند پیمان

سرپرست تست یزدان، دستت بده بر رحمان

گر ستوده‌دوست خواهی، بر او بیار ایمان

گر فزوده‌دوست خواهی، هی از او بجو باران

گر هرچه نکوست خواهی، از او بخواه آسان

گر مغز نه پوست خواهی، نومید نما شیطان

از ورای کوهساران، دوست فرستدت باران

بارانِ حمید بارد، بارانِ نوید بارد

هم احمد و هم حامد، هر دم جدید بارد

باران ستایش‌سار، نرم نرمک همی بارد

باران طهارت‌بار، باران طروات‌بار، نرم نرمک همی بارد

 

سفرۀ روزه

غره ماه رمضان 1446

10/ 12/ 1403

ارمغان است این کلام از قول اهل معرفت

عارفان هردم دو عید دارند با معرفت

آن یکی انجام واجب وان دگر هست اجتناب از معصیت

روزه‌ام واجب نمودی و تاراندی نحوست، مشئمت

زهد و صبرم آن چنان دادی که گشتم مَحرمت

کس ندید در هیچ وقت این قدر سعادت، میمنت

روزه خود بود سفرۀ عیدی که چیدی با دعا و مسئلت

سفره‌ای آباد مصفا، با ثنا و مغفرت

 

17/ 12/ 1403

در ایام روزه به از شام ما روز

که ماه است تابان چو خورشید نیمروز

خوشم با سپیدبختی خود که دائم

در اندیشه ام راه دارد ز انوار هر روز

به شوق لقایش کنم روز را شب

به امید فردا به شب آورم روز

پناه بر خدا از شب و روز سختی

که بی او به سر آیدم یک شب و روز

جان عالم به فدای تو علی

3/ 1/ 1404

21 رمضان المبارک 1446

 جان عالم به فدای تو علی
گوش عالم به ندای تو علی
هوش عالم به نوای تو علی
دل عالم به صفای تو علی
سر عالم به وفای تو علی
همه عالم به فدای تو علی
رب عالم به صلای تو علی
نبی سرور ز رای تو علی
خیزم از قبر برای تو علی
***

نام جنت الفبای علی
زنده آفاق ز امضای علی
همه خیرات ز انشای علی
همه خلقت رد پای علی
بوسه گاه است مرا پای علی
سجده گاه است اثر پای علی
به نجف بین تو دیبای علی
بشنو از قدس ثناهای علی
بشری نیست دعاهای علی

بگویمت که شیعه کیست برای علی؟

3/ 1/ 1404

21 رمضان المبارک 1446

 به ادعا نتوان شیعه بود، شیعه کسی است
که پای خود بگذارد به جای پای علی

)مهدی سهیلی(

 

بگویمت که شیعه کیست برای علی؟
کسی که گذارد جبین به پای علی

 

 چو بشنود بیایید کمک مرا به تقواتان
چوآذرنگ سراسیمه گردد از ندای علی

 

اگر توان نباشد که هم‌رُوَش گردد

کند تلاش تا شود گرد پای علی

 

طلب نمود ز  شیعه در آخرین وصایایش

شوند در این مسیر دلفزای علی

 

کمک کنند به ورع، اجتهاد، عفت و سداد

که پر فروغ شود در جهان همای علی

 

عجب که او مددرسان بر همه است

چگونه استمداد شنوند از نوای علی

 

عجب که دست خدا سوی دیگران باشد

مگر در آیند همه در سایۀ لوای علی

 

ببین که نیست در این استعانت نیز

مددرسان و مددیار کسی ورای علی