ارشاد

مقالات گفتاری، مدایح و مراثی و ...

ارشاد

مقالات گفتاری، مدایح و مراثی و ...

بعثت

12/ 12/ 99

بر صالحان، بر مؤمنان، آمد بشیر  آمد بشیر

بر سالکان، بر رهروان، آمد ظهیر  آمد ظهیر

بر ظالمان، بر کافران، آمد نذیر آمد نذیر

بر فاسقان، بر فاجران، آمد صفیر آمد صفیر

بر کژروان، اهریمنان، آمد نفیر  آمد نفیر

بر وحی حق از آسمان، آمد خبیر آمد خبیر

 بر ماقضا و ماقدر، آمد بصیر آمد بصیر

بر مِلک و مُلک در هر زمان، آمد کبیر آمد کبیر

بر راه جویان عرش، آمد سفیر آمد سفیر

بر حکم‌فرمایان فرش، آمد امیر آمد امیر

بر خاتم پیغمبران، آمد شهیر آمد شهیر

بر هر زمان تا رستخیز، آمد نصیر آمد نصیر

بر لوح و هم بر قلم، آمد صریر آمد صریر

بر دلبری و عاشقی، آمد دلیر آمد دلیر

بر جلوه گاه نور حق، آمد قدیر آمد قدیر

***

او بی‌بدیل و بی‌نظیر

او ماه ما، شمس منیر

پاک‌طینت و رخشان‌ضمیر

خیرالبشر خیرالبشیر

خیرالنبی خیرالنذیر

خیرالوری خیرالسفیر

خیرالوصی او را وزیر

بر خدمتش هستی اجیر

بر عشق او عالم اسیر

بگشود تا جنت مسیر

قرآن او مشک و عبیر

دارد پیام‌های خطیر

هست عترتش خیر کثیر

وِرد زبانش: ای خدا بر امتم هرگز مگیر

هستیم به پیشش سر به زیر

تقصیرها داریم کثیر

هم از صغیر هم از کبیر

نی دل‌گشا نی دل‌پذیر

گفتار زشت، رفتار توجیه ناپذیر

کردار بد، پندار ویران چون کویر

شهوت شده بر ما امیر

شیطان شده بر ما مُشیر

در روزگار بس عسیر

ما بی‌پناه و بی‌مُجیر

اکنون داریم بر زبان، وِرد «اَجِرنا یا مُجیر»

ما را رهان از شیطنت، بزدای خباثت از ضمیر

یسّر لنا الصعب العسیر

و ارزق لنا السهل الیسیر

 

 

 

 

از روی جواد

4/ 12/ 99

از جود جواد است که وجود گشت آغاز

از روی جواد است که فتاح نمود درها باز

از بوی جواد است که گل دارد ناز

از موی جواد است که شب دارد راز

از دست جواد است که سهل است پرواز

از عشق جواد است که دارم فراز

از مهر جواد است که قبول است نماز

این را به حقیقت گویم نه مجاز

تاریخ رسولان ز خاتم تا آغاز

آمد به اطناب چه نشیبش چه فراز

اما همه را یُمن جواد است ایجاز

هر کس به کسی نازد ماهم به علی نازیم

 

13رجب 1440

29/12/1397

هرکس به کسی نازد، ما هم به علی نازیم؛

عالم به علی نازد، ما هم به علی نازیم؛

آدم به علی نازد، ما هم به علی نازیم؛

خاتم به علی نازد، ما هم به علی نازیم؛

قرآن به علی نازد، ما هم به علی نازیم؛

دشمن به علی نازد، ما هم به علی نازیم؛

فریاد زبیگانه! او هم به علی نازد، ما هم به علی نازیم؛

دنیا به علی نازد، عقبا به علی نازد، ما هم به علی نازیم؛

زهرا به علی نازد، طوبی به علی نازد، ما هم به علی نازیم؛

جنت به علی نازد، کوثر به علی نازد، ما هم به علی نازیم؛

کعبه به علی نازد، مکه به علی نازد، ما هم به علی نازیم؛

یثرب به علی نازد، کوفه به علی نازد، ما هم به علی نازیم؛

مسجد به علی نازد، محراب به علی نازد، ما هم به علی نازیم؛

لوح و قلم اعلی، فرش و عرش نازافرا، نازد به علی، ما هم به علی نازیم؛

جن و بشر و ناسوت، مُلک و مَلک و لاهوت، نازد به علی، ما هم به علی نازیم؛

تاریخ شجاعت‌ها، هم‌پای شهامت‌ها، هم‌گام رشادت‌ها، نازد به علی، ما هم به علی نازیم؛

بدر و احد و خیبر، احزاب همه یک‌سر، نازد به علی، ما هم به علی نازیم؛

هم عارف فرزانه، هم عاشق مستانه، نازد به علی، ما هم به علی نازیم؛

هم دوست جانانه، هم خصم بیگانه، نازد به علی، ما هم به علی نازیم؛

سرو و چمن و صحرا، ریحان و ریحانه، نازد به علی، ما هم به علی نازیم؛

شمع و گل و پروانه، دنیای پر افسانه، نازدانه و دردانه، نازد به علی، ما هم به علی نازیم؛

ما دست و دل بازیم، دل به خصم بدگوهر، هرگز نمی‌بازیم، نازیم و پرنازیم، از بس به علی نازیم؛ 

هر چند که پر رازیم، آوازه دراندازیم، هر کس به کسی نازد، ما هم به علی نازیم؛

این است که سرافرازیم، با آل علی هم‌پیمانه و هم‌رازیم، هر کس به کسی نازد، ما هم به علی نازیم؛

این است که در آوازیم، با آل علی هم‌ساز و هم‌آوازیم، هر کس به کسی نازد، ما هم به علی نازیم.

 

وقت ظهور

 

11/ 11/ 99

بس لاله که از خاک دمیده

بس ژاله که بر خاک چکیده

بس خون که بر خاک چکیده

بس ناله و فریاد که به افلاک رسیده

بس ننگ که بر دامن ناپاک خزیده

بس دیو و دد و دام که به بستان چریده

بس گرگ ستمکار که اندر پی یوسف دویده

بس رنگ که از چهره مهتاب پریده

بس قامت رعنا که از تاب خمیده

بس چهره معشوق که عاشق ندیده

بس چابک و چالاک که از دام نرهیده

بس میوه پررس ولی از شاخ نچیده

بس میوه نارس که به بازار رسیده

بس بلبل خوشخوان که منقار بریده

بس صوت خراشیده به گوش‌ها چمیده

بس دل که اندر پی یوسف تپیده

بس غم که گریبان به گریبان دریده

بس تیرگی شب که به تعقیب سپیده

بس ظلم و ستم‌ها حق‌کشی‌ها پروریده

بس نمرود و فرعون که بر تخت لمیده

بس مدعی کاذب و از راه رسیده

بس چشم به راهت چو یعقوب سپرده دل و دیده

بس کلبه احزان و غمت هست به دلها خلیده

بس ناوک اندوه که در قلب جهیده

بس مصرع پخته که نکرد پر قصیده

بس طالب و عاشق که طاقت بریده

بس نیست که گوئیم ترا وقت ظهورت رسیده

مولودیه حضرت زهرا

مولد زهرا است و دم از گل میزنم،

بر راه او گل میزنم،

به خانه اش زُل میزنم،

طعنه به بلبل میزنم، که هستم آشنای او؛

 

بر سخنش مشک و قرنفل میزنم،

بر جنمش تعویذِ چار «قل» میزنم، که هستم خاک پای او؛

 

 بر نسبش، بر حسبش،

بر شرفش، طهارتش، عفاف و مهر و خشیتش، به بام عرش پل میزنم، که هستیام فدای او؛

بر ذکر یارب یاربش،

بر ورد یا اَب یا اَبش،

بر نام والای علی که بود لحظه لحظه بر لبش،

بر حسنین و زینبش، دل میزنم، که هستیِ ناقابلم برای او؛

 

بر مولدش، بر چهره مشعشع و مجللش، شور تسلسل میزنم، که هستیام عطای او؛

 

بر «هل اتی» و «کوثر» ش، بر نسل پاک اطهرش، بر جاه و جان انورش، دست توسل میزنم، که هستیام صفای او؛

بر راه و رسم و شیوهاش، بر دوست و آشنا و شیعهاش، دم از تعامل میزنم، که هستیام سخای او؛

بر دشمن بیگانه از مودتش، برجاهل بیبهره از محبتش، طبل تقابل میزنم، که هستی بیارزشم به پای او؛

بر رشتهاش، سررشتهاش، خطبه پرسوز به غم آغشتهاش، وصیت ننوشتهاش، مزار پنهانگشتهاش، سوسن و سنبل میزنم، که هستیام ز جنبش لوای او؛

بر خوی و خلق و خصلتش، بر روی و سوی و رفعتش، بر کوی و بوی و حشمتش، چنگ توکل میزنم، که هستیام نوای او؛

بر آه پر شرارهاش، بر راه پر نگارهاش، بر هاله مهپارهاش، بر لطمه دژخیم بر رخسارهاش، گل گلایل میزنم، که هستیام اعتنای او؛

بر پنجه دیو کثیف و غارت ارثمایهاش؛

بر هتک آن سامانه با عرش همپایهاش؛

بر آذر ابلیسیان بر خانه و کاشانه و بنمایهاش؛

بر ناخن کرکس و بازوی آزردهاش؛

بر ضربت در و ضلع به خون نشستهاش؛

بر سلب حرمت از حریم پاسبانفرشتهاش؛

تأسف و تغزل میزنم، که هستیام فدیه جلای او؛

 

بر پیروان احسنش، بر رهروان زیرکش، بر طالع نیکاخترش هر دم تفأل میزنم، که هستیام ز نام و اعتلای او؛

بر اضطراب و واهمه در خانهاش، بر جار و جنجال و همهمه بر آستان خانهاش، بر دود و آتش حرامیان بر خانهاش، بر شعله کینه بر کاشانهاش،  

  

بر ریسمان و کشمکش، بر دستهای بسته خدامنش، بر منطق حلم و سکوت آن خداروش، بر غرش و غریو مصطفیمنش که شد شکسته در حلقوم آن وفامنش، آنگه که شد معلومشان علی است مأمور بر صبر و مدارا نه جهش؛

بر دست بشکسته در حمایت آن شیر پرجهش، بر چشمهای نگران کودکان و قلبهای پرتپش،

بر پیکرش مشک ختن، بر چهرهاش گلبرگ بستان و چمن، بر طالع سعد و سعادتبخش او روید نشان از ما و من، لاله به کاکل میزنم، که هستیام فدای او؛

بر کلبه بیتالحَزَن، بر ناله دشت و دمن، بر اشک سبزه و چمن، بر حسرت هر مرد و زن، که هستیام جویای او؛

بر کوچه پر از زغن، بر سیلی آن راهزن، بر روی سرخ یاسمن، بر حال مبهوت حسن، بر بغض ترکیده من، بهت و تأمل میزنم، که هستیام هوای او؛

بر فدکش فلکشکن، بر سخنش دشمنشکن، بر منطقش شکرشکن، پروانهوار دور و تسلسل میزنم، که هستیام ثنای او؛

بر پهلوی خمِ شکنشکن، موج غم کمرشکن، زدست امت بیعتشکن، ناله به درگاه احد، بیهیچ تحمل میزنم؛

بر جلوهاش شبههشکن، بر جذبهاش فرقتشکن، بر خطبهاش غفلتشکن؛

بر یاد او طاقتشکن، بر داد او بیدادشکن، فریاد او فسادشکن، نهاد او افسادشکن؛

 

بر پدرش قرآن به دست و بتشکن؛

فرقان به دست و کفرشکن؛

بوجهل و بوسفیانشکن؛

بولهب و حمالةالحطبشکن؛

درودها، تمجیدها، تحسینهای پرتجمل میزنم، که هستیام ز هست کامروای او؛

 

بر همسرش خیبرشکن، خندقشکن، قاسطشکن، ناکثشکن، مارقشکن، چشم تفضل میزنم، که هستیام ز هست پر بهای او؛

بر نور چشمانش حسن؛

مشکلشکن، جادوشکن، نفاقشکن، صفشکن، ظالمشکن، دست توسل میزنم، که هستیام نامآشنای او؛

 

بر جان جانانش حسین؛

یلِ شکستشکن؛

سفینةالنجاة موجشکن؛

مصباحالهدی ظلمتشکن؛

هم هیبتش یزیدشکن، هم جنمش بن‌بست‌شکن؛

وارث اجدادش همه بتفکن و صنمشکن؛

وارث ابراهیم مشرکشکن، نمرودشکن؛

وارث موسی فرعون‌شکن، هامان‌شکن، قارون‌شکن؛

وارث مصطفی شیطان‌شکن، کسری‌شکن، قیصرشکن؛

وارث حیدر طاغوت‌شکن، خیبرشکن، ستم‌شکن، جفاشکن.

 

بر زینبش، گرامی‌دخترش، چه دختری!

چون خود او، فرعونشکن، یزیدشکن، باطلشکن، جاهلشکن، بنبستشکن، دست تفأل میزنم، که هستیام صلای او؛

 

بر مکتبش ذلتشکن، بر مذهبش خسّتشکن، بر ملتش خفّتشکن، فخر تجمل میزنم، که

 

بر غسل پنهان و کفن؛

بر شیون اختر و ماه و اشک من؛

بر دفن رازآلود آن سیده زکیه صدیقه فرازمن؛

بر بغض خفته در گلوی ماه من؛

بر استخوان کرده جا اندر گلوی شاه من؛

بر خس و خاشاک خلیده در دوچشم شاه من؛

آتش به خرمن تحمل میزنم.

 

بر خطبه‌اش یک‌سر همه جوش و خروش؛

نمادی از وحی و الهام و سروش؛

تفسیر قرآن و آویزه گوش؛

هشداربار، بیداربخش و جانِ هوش، فکر و تأمل می‌زنم؛

 

بر شیوه زندگی‌اش؛

بر ساده‌زیستی و بندگی‌اش؛

بر بخشش و سرزندگی‌اش؛

بر مهر و رحم و رحمتش؛

بر مودت و عنایت و محبتش، دست تفضل می‌زنم؛

 

بر خانه‌اش بیت‌الشرف؛

دارم به دل شور و شعف؛

بر هم زنم دست اسف؛

چرا به دست قوم ناخلف؛

گوهر ربوده شد از صدف؟

چرا کشیدند در سقیفه صف؟

از بهر احیای لجن‌ها و خزف؟

چرا با علی و فاطمه گشتند طرف؟

چرا جان علی و فاطمه کردند هدف؟

آتش زدند باب‌الشرف، ای وااسف صد وااسف!

طاقت ربودم من ز کف، گم شد شرف، گم شد شرف؛

ریسمان بستند بر کَتَف، بردند کشان کشان شاه نجف؛

آب زلال مغلوبِ کف، ای صد دریغ، صد وااسف!.

نیستم قادر بر بیان ماوقع، از میخ در بشنو وصف ماوصف!  

نیستم قادر بر شنود ماوقع، از دود و خاکستر ببین وصف این اسف! 

نیستم قادر بر نگاه ماوقع، از چهره مولاعلی بازخوان وصف ماوصف! 

ظلم و ستم از هر ‌طرف، جور و جنایت شد هدف، غصب امامت شد شرف!

 

آن امام متقین؛

منزوی خانه‌نشین؛

زانوبغل گوشه‌نشین؛

دست‌بسته دل‌غمین؛

بر بلاها شد نگین؛

تنهای تنها، شبگرد شب‌ها شد همی شاه نجف.

 

مونسش غم‌ها هماره؛

 کشتی‌اش بر گِل کناره؛

آسمانش بی‌ستاره؛

زهره‌اش تبدار و نیلگون رخساره؛

دوستانش بی‌تفاوت در نظاره؛

دشمنانش بی‌شماره، سنگ خاره؛

قلب پاکش شرحه‌شرحه، پاره‌پاره؛

جز سکوت و صبرش نیست دستور و چاره؛

 

وای من! ای وای من!

خانه‌اش بیت‌الحزن شد؛

هجمه زاغ و زغن شد؛

دست مولا در رسن شد؛

استخوان اندر گلوی شاه من شد؛

خس و خاشاک دل‌آزار در چشمان ماه من شد؛

لاله‌ها، آلالههاه‌هاااااها، گل‌بوته‌ها، افسرده و پژمرده بر صحن چمن شد؛

آه و واویلا بلند از کوهساران، رودساران و هر دشت و دمن شد؛

شرم و خجلت، درد و نکبت، هم فضاحت، چیره بر هر مرد و زن شد؛

زان‌که شیطان‌ با وقاحت بر خلافت تکیه داد و با گزافه با امامت، با ولایت هم‌ثمن شد.

 

کینه‌ها مواج شد، بغض‌ها ترکید و بیت‌النور آماج شد؛

دین حق تاراج شد، فتنه‌ها بلعید ایمان‌ها، جهالت باز دیباج شد؛

زخم چرکینی به نام انتقام ناگفته و نشناخته سرباز کرد و عداوت تاج شد؛

این همان‌جا بود که دین محتاج شد، محتاج شد، چون برای باج‌خواهان باج شد؛

این همان‌جا بود که نزد مردم نالایقِ سست‌عنصرِ نادان، مولا از مقام خویش اخراج شد؛

این همان‌جا بود که صراط مستقیم بنیان داد از دست و کفر بر او تیماج شد؛

این همان‌جا بود که جن و ملک از این شناعت مات و مبهوت و هاج و واج شد؛

 

از زمانه، غم‌گنانه کاشانه‌اش شد؛

مأمور به سکوت همسر فرزانه‌اش شد؛

دیو و دد یغماگر میراث پیامبرانه‌اش شد؛

عقل و ملک، جن و فلک، دیوانه‌اش شد؛