یامُقَلِّبَ الْقُلُوب والابصار
یامُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَار
یامُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوال
حَوِّلْ حالنا اِلَی أَحْسَنِ الحال
ای مقلب بر حقیقت قلب ما هموار ساز
قلبهای خفته را بیدار ساز
قلبهای مرده را هشیار ساز
قلبهای آلوده را خالی ز هر زنگار ساز
ای مبصّر بر بصیرت دیدهمان بیدار ساز
همچنین شایسته وصف اولی الابصار ساز
ای مدبر بر طریقت روز و شب را یار ساز
نیک و خوشاقبال و خوشاِدبار ساز
با حلاوت، ایمن از آزار ساز
با سعادت همره و از معصیت بیزار ساز
هرچه جوییم هرچه پوییم میمنتآثار ساز
ای محول حال ما را با خوشی پربار ساز
حال ناخوشمردمان تیمار ساز
سال ما را با سلامت همدم و رهوار ساز
حول ما با رحمتت، با قوتت مهربار ساز
حیلهها و حُقّههای خصم را ناکار ساز
روی نحسش بر زمین خاکسار ساز
فکر و ذهنش با بلا بیمار ساز
نقشههایش بر سرش آوار ساز
ریشهاش برکن از زمین و با جهنم خوار ساز
هرکسی گوهر فشاند، گوهر نشاند، عمرش گوهربار ساز
قرن 15 بهر دوستان، صالحان، شایستگان، نیک بر انظار ساز
ملت ایران زمین بر مهدی صاحب زمان انصار ساز
نوگلی بر بام عالم پا نهاد
شورشی آمد هستی را در نهاد
غلغله در گیتی فتاد
آمده زینالعباد زینالعباد
گو دگر ناکامی مرده باد
نام نیکویش علی آرَد به یاد
آفرینش خاک پایش بوسه داد
چشم پرسویش روان داد بر جماد
از صفای روی او حق بر ملایک امر بر سجده داد
هست سرشکش قطره قطره، گام گامش در جهاد
او ز چشم گوهر فشاند و از ابلیس و طاغوت بیم داد
با نیایشهای نغزش، راه و رسم زندگی تعلیم داد
با زبور پر ز نورش حقپرستی، راه و رسم بندگی تعلیم داد
گفت از حق و حقوق، سیر و سلوک و تزکیه ، سرزندگی تعلیم داد
آن صحیفه، صفحه صفحه، بند بند و سطر سطرش از قرآن نماد
نور بر گیرد از آن، کام بر گیرد از آن، هر که را هست پاکی در نهاد
عاقبت با عبادت، با زبان پر شکایت، از زمین برچید فساد
خط سرخ و خونین شهادت از نالههایش دارد امتداد
آمد ثارالله
سرور شهیدان و سالار جندالله
تبریک و تهنیت به پیروان روحالله
غریو شادی برآمد از حزبالله
در غُرّه شعبان که هستیم در آستانه شهرالله
چشم به جهان گشود حسین، قُرّة عین رسولالله
چشم و دل زهرا روشن شد و به خود بالید علی ولیالله
شد خونخواهش حجت بن الحسن العسکری بقیةالله
وِرد شب و روز ما: یا حسین یااباعبدالله
از صمیم قلب گوییم: یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله
عشق تو باشد هست ما
سر رشته قنداقهات حبل المتین در دست ما
نام نکویت ناز شصت عالم و انگشتری در دست ما
روشن به رویت گشته است این قلب و چشم مست ما
فریاد هل من ناصرت آیینۀ پیوست ما
هیهات مناالذلهات برنامۀ گسست ما
در پیروی از مکتبت برخاست ما نشست ما
در سایهات عزتنشین هر خیز ما هر جَست ما
در پرتوت ذلتنشین ناکامی و شکست ما
رخسار تابان تو خورشید است بر دلهای حق پرست ما
ما با تبارت دلخوشیم
ما با شعارت سرخوشیم
با سرکشان بس ناخوشیم
با بانگ هیهاتت هُشیم
با مکتبت ذلتکشیم
منت ز دشمن کی کشیم
خون از رگش بر میکشیم
آن پرچم خونین تو برگ برنده است دست ما
مهرت عجین با خون ما
خونت شرف بر چهره گلگون ما
رویت شفابخش دل مفتون ما
مویت خرابات سر شوریده و مجنون ما
بر نی تلاوت میکنی و میخراشی این دل محزون ما
تنها به درگاه رفیعت دوخته است امید روزافزون ما
اندر هوایت برده است دل اختیار از دست ما
برپای تو سر مینهیم
بر امر تو جان میدهیم
جان مکرر میدهیم
گر هست فراتر توشهای از جان زودتر میدهیم
هرچند بدیم پاسخ فروتر میدهیم
تا ما ز نکبت وارهیم
دستت مکش از دست ما
ای نقشه ایوان ما
ای روح ما بنیان ما
ای دین ما ایمان ما
برگردن خصم تو باد شمشیر ما پیکان ما
بر ذیل هستت بسته است این جان ما
از نور تو پرتابش است این کلبه احزان ما
از سوز عشقت سرکش است این دیده نالان ما
از عِطر مویت دلکش است این چشمه جوشان ما
بر قلب دشمن کاری است این ناوک سوزان ما
هرچند ناخشنود است خاطرت از دست ما
رایت فتح المبین، هست بر دوشش حمایل
در شجاعت، در مهابت، از علی دارد شمایل
در فتوت، در مروت، بو ترابی بینظایر، بیمثایل
هست سقا، ذوالعطایا بوالفضایل
ذوالمکارم ذوالخصایل
خلق و خُویَش حیدری، نیکو خصال، زرینخصایل
نام او نقل محافل
او است حلال مشاکل
او است زداینده ز ذهن من مشاغل
بر گرفت از دوش من سنگین مثاقل
در هوای امر او رام است محامل
در پناه صدق او پویم مخارج یا مداخل
دست او پشت و پناهم در مسالک، در منازل
در نوردید تا به عرش و قدس مراحل
گر توسل جویی از او بیدرنگ بخشد وسائل
حرمتش بر نار حائل، جلوهاش حل المسائل
بر درش بردم مسائل
برگرفت از من فواصل
عرش و فرش و چرخِ گردون بر اشاراتش عوامل
تشنهام من، آب میجویم کجاست رب الفضائل
بر کمالاتش اشاره آورند کل انامل
بندهاش هر آفریده، هم اواخر هم اوائل
غبطۀ جاهش خورند کل افاضل
شیفتگانش، عاشقانش مردمان از هر قبائل
با وقار و با شکوه و با جلائل
از جبینش میتراود نور حق، تابان دلائل
میرهاند نام پاکش، خُلق و خو را از رذائل
چید از فرش ناخوشیها و غوائل
شوکتش، هم هیبتش، بر خصم دین زهرِ هلاهل
بر نهاد زشت دشمن آتش افکند و زلازل