من زنم طعنه به رندان جهان که مرا هست به دست جام جهان
من نه آنم که تحکم آرم که مرا هست به سر رام جهان
من نه آنم که به ذلت فرود آرم سر یا دهم باج به حکام جهان
من نه آنم که به خفت فرو شویم دست ز حق و یار شوم با مردم بدنام جهان
من همانم که با قدرت حق بکشم خون ز رگ اربابان خونآشام جهان
من همانم که با عشق و مودت شدهام اوجنشین بر فلک و بام جهان
من همانم که به یُمن قدمم سجده آرند مرا، مردم خوشنام جهان
من گرفتم به سُخره یلان نامدار گرچه بودم گمنامترین گمنام جهان
«من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم» حبّ زهرا به من داد همه کام جهان
حب زهرا نشاطم داد و دادم هیجان تا به من فخر خدمت کنند همه خدام جهان
کردم گذر بر بوستان، بشنیدم از برگ رزان، آمد خزان، آمدخزان
دیدم به چشم خود عیان، دود از زمین تا کهکشان، در تاب و تب نیلوفران
شرمنده گشت هفت آسمان، از چه ندادند هیچ امان، بر لالههای شادمان؟
خوردم تأسف بیکران، از دست آزار خسان، آورده بر لب جانمان
با حسرت و زاریکنان، دندان فشردم بر لبان، مپرس چرا، مگو چهسان
ظلمی روا شد ناگهان، از سوی دیوان و ددان، کرد ملتهب کروبیان
آتش زدند بر اختران، سوختند از ما جسم و جان، از عرشیان روح و روان
از نالههای کودکان، از شیون ناسوتیان، جن و ملک نالهکنان، همناله با قدوسیان
از آن ستم، از آن جفای کرکسان، از آن شرار جانیان، بر باد گشت قرآن را فرّ و کیان
زان آستان، زان خاندان، زان چهرههای گلفشان، آید ندای الامان، کرده به پا در جان من آتشفشان
حیدر خموش، مُهر سکوتش بر لبان، دستان او بر ریسمان، توفان کینه گشت وزان، غرشکنان
زهرا فتاد بر آستان، کس نیست آرد پرسمان، از وحشیگری، هتاکی و گستاخی این بیشرم مردمان
شد قامت دین چون کمان، روحش تُهی شد مردهجان، کردند پارهپاره قلب آن
در حسرتم چون شد چهسان، خون شد دل آن باغبان، پروانه سوخت و پر کشید تا آسمان
در فکرتم چون شد چهسان، گل شد جدا از گلستان، طوبی شکست، بر عرش شد میهمان
در حیرتم چون شد چهسان، کوثر ز ظلم ابتران، پرپر شد و عطرش گرفت کل جهان
یاس و نیلوفر و لاله غرق ماتم، سوز و ناله
یاسمن ز دیده بارد ز گداز سرشک و ژاله
نسترن خونفشان است زان گلی که شد مچاله
اطلسی درید گریبان زان که کشتند غزاله
شد بنفشه جگرخون که امامت را ربودند قباله
نه حیا بود و شرافت، نه تقوا و نه ایمان وای بر این قوم زباله
باغبان مانده در غم بس که کندند چاه و چاله
بس که سروها بریدند بس که کشتند غزاله
بس صنوبر که فکندند بس که نخلها شد نخاله
چه نکردند و نکردند بس که بر ظلم نمودند اطاله
چه نگفتند و نگفتند بس که بر شرک نمودند احاله
سوسن آمد به فریاد، اهرمن گردید دلشاد، که از آن بت نپذیرفتند اقاله
خائنان بیعت شکستند، دل مصطفی شکستند، گشتند با ابلیس همپیاله
فاجران به هم نشستند و کردند عهد حق را به شیطان حواله
امت این ها نبودند، چه بودند؟ همه بولهب ابوجهل و شیطان را تفاله
عجبا! آیا همین است ثمرِ امت خاتم؟ نی همه زهر، همه خام و چغاله
عجبا! واعجبا! چه شتابی! نگذاشتند از رحلت خاتم شود خشک غساله
اسفا! وااسفا! که علی شیر خدا را دستبسته، بردند بهر بیعت با چه بیحرمتی کشاله
وین عجب رسم بدی شد که شرر زد به شیعه، همه روزه، همه ماهه، همه ساله
یادگار نبوی را فکندند به شعله، چه شعله؟ شعله نفاق و کینه این قوم سفالِه
ابتران را غرض شوم چنین بود که ز کوثر بِبُرّند برکت نسل و سلاله
جام عطری شکستند که شمیمش بگرفت گیتی و مینو بالاصاله
این خدا بود که برآورد دست قدرت، دست عزت، به یقین و لامحاله
شهید سلیمانی
تو همای ظفر استی
کس ندانست که هستی که چنین بادهپرستی
تویی سردار و سرور یا به رهبر اشتر استی
تویی عمار بن یاسر یا بُریر دگر استی
تو حبیب بن مظاهر یا زُهیر دگر استی
در وجاهت تو شمسی بلکه بر شمس سر استی
تو نسیم سحر استی در لطافت دگر استی
تو عجب باهنر استی در شجاعت شرر استی
تو چو شهدِ شکر استی در صباحت قمر استی
بر ضعیفان سپر استی همچو سدّ خطر استی
پاسدار حرم استی تو همای ظفر استی
بهر تاریخ زر استی، گهر استی دل ما را ثمر استی
***
تو سلیمانی، سلیمان نگین به دستی
علَمت به دوش و همت به دلت، جنمت زیباپرستی
ره به باطل ببستی، ناز شصتت که چنین خداپرستی
کمر داعش و اربابش شکستی، چو کمر به رزم بستی
رگ خصم از هم گسستی، که بر او شاخ شکستی
دیرپا بود که از پا ننشستی، تا شیاطین به جهنم بفرستی
کردهای با دست خالی، با سلاح عزم و ایمان، متعجب کل هستی
رزم تو رزم مقدس، دشمنان را زدهای سیلی دو دستی
عزم تو عزم مقدس، حزم تو حزم مقدس، مستقر در فرادستی
با همه عشق و شور مستی، به سلامت، به سعادت، ز جهان شر تو رستی
به شکوه بردی جهانی، به ستوه آوردی دشمن جانی چو بر او راه ببستی
اهرمن را به غیظت نشاندی، چون که او را شکستی، چه شکستی!
هم چو فرعون، که بلعید تاج و تختش چوبدستی
قلدران را به خاک نشاندی، به ذلت کشاندی، به خفت براندی، رگ و پیوند گسستی
به اشارت کردی اعجاز، راز ناکردی ابراز از چه دائم بیحذر در سفر استی
به صلابت بسی قهار، به نجابت بسی صبار، دل به آسایش نبستی
به تواضع بسی خاکسار، به تعاون خدایار، تو عجب گشادهدستی
به سخاوت ابر پربار، به شهامت علمدار، تو عجب دوستپرستی
***
غزه و ضاحیه امروز جلیتر بدرخشند به نقشه، و ببوسند دو دستت، که ترا بود چه دستی
نه عراق و نه سوریه و لبنان، شده از صحنه بدر، چو بدیدند تو سلیمانی و در صحنه هستی
نه دمشق و بغداد، نه بیروت و شامات شدند مات، چو بدیدند سلیمان دگر نگین به دستی
دشمن آمد همی سایه به سایه، تا زند سیلی به ما نه به حاشا و کنایه، تو زدی بانگ که ای پست! تو که هستی؟
من فقط بر تو حریفم، گرچه بسیار لطیفم، نشوی هرگز حریفم، تو مپندار ضعیفم گرچه مغرور و پستی
«حیدریون» صف به صف همه همرزم ملایک، حججیها با شعف، زینتِ بزم ملایک، تو مپندار که جَستی
«فاطمیون» همه با شور و شهامت، بهر احیای شرافت، پایدار و مصمم به رزماند تا شهادت، به یقین طرفی نبندی و نبستی
«قدسیان» قدسپرستند، دل به دنیا نبستند، خصم هر آمریکاپرستند، از جهاد هرگز نخَستند، به یقین نادان و مستی
به قمارباز خناس و به آن دیو نسناس، زدی تیر خلاص را نه نشناس، که همه عالَم بفهمد تردستی کجا و حقپرستی
خاک پایت حلب و دمشق و ادلب، توتیا کرده به چشمانِ سرشکبار، که ندانست تو که هستی
با چه ایثار، از فلوجه تا به ذیقار، کردی پیجویی کفتار، خصم را کردی تو ناکار، وه عجب صفاپرستی
موصل و کرکوک و انبار، بهر تو عرصه پیکار، زوزه دشمنِ بدکار، بر سرش کردهای آوار، هیچ نکردی درنگی، زد و بستی
کردهای داعش خونخوار شکار، وانکه زانها واماند تار و مار، وضع اربابش دمار، نبض تاریخ با خون پاکت نگار، کردی و نکردی سستی
نبل الزهرا گرفتار، شیر مردان و زنان بودند ترا یار، منتظر تا که پیامی بفرستی
آمرلی با چشم تبدار، شیرزنانش پشت تیربار، به دفاعی گهربار چون که فرمانده تو هستی
بوکمال با دل بیمار، چشم خونبار، روزشمار لحظهشمار، تا رسد از تو اخبار و آثار، ورنه ساقط میشد از صحنه هستی
به خضوعت، به خشوعت، به رکوعت، به قیامت، تا قیامت سجده آرند ملایک اگر امری بفرستی
(اربعین 1442- 17مهر 1399)
غیر زیبایی ندیدم هرچه دیدم
غیر زیبایی ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر زیبا و پسندیده و نیکو ز خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر شایسته و زیبنده و شیوا ز خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر دلچسب و دلآرا و فریبا ز خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر شیرین و ثمربخش و شکوفا ز خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر احسان و انعام خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر الطاف و اکرام خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر پرواز عزیزان خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر معراج به آستان خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر پروانه و سوختن ز عشاق خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر خشنودی و تحسین ز خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر هیبت، غیر قدرت ز درگاه خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر رحمت، غیر عزت ز بارگاه خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر کرنش، غیر پوزش ز دوستان خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر آسایش و آرامش ز دستان خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر گل گفتن و گل هم بشنیدن ز خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر نجوای شبانه، غیر تقوای زمانه ز شیران خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر ایمان و دیانت، غیر احسان و امانت، ز یاران خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر جنبش، غیر رویش، غیر ذکر حضرت حق به گویش، ز زهاد خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر عرفان و کوشش، غیر قرآن و پویش، در ره جذب رضایت ز خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر ذلت نخریدن، لیک در خون تپیدن، در راه خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر خواری نچشیدن، لیک در خون چمیدن برای خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر خفت ندیدن، نخمیدن، لیک در خون شناور بهر دستور خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر جام سعادت بهر یاران سرمست شهادت ز خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر صهبای شهادت به رزمگاه عداوت، زخداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر لبیک به یزدان و پاسخ شنیدن ز خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر ایفای تکلیف و رسالت، به امر خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر احیای امامت، به فرمان خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر اصلاح زعامت به پیشگاه خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر ایثار جانمایه به عزت، برای هدایت به خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر واویل ملایک، بر شما ملت خونخوار و مغضوب خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر آوای اسف بر شما قوم جانیِ گنهکار از در و دیوار و خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر آهنگ عذاب، بر شما قوم تبهکار ز خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر نکبت، غیر نقمت بر ستمکار ز خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر ذلت، غیر رسوایی دشمن بدکار ز خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر دوزخ و لهیب سقر بر پسر هندجگرخوار ز خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر نابودی ظالم، با آتش قهر خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر خونخواهی مظلوم به سرعت ز خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر ویرانی دستگاه جنایت، با فضاحت ز خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر بارش به سرت سنگ ندامت به جهنم به فلاکت، با خشم خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟
غیر مردن به هلاکت، بعد از این همه فسق و وقاحت، خلودت بشارت به عذاب خداوند ندیدم هرچه دیدم تو چه دیدی؟ تو چه دیدی؟