15/ 7/ 1400
30 صفر 1443
جز آستان توام هیچ کجا پناهی نیست
مرا به جز غبار رهت جایگاهی نیست
بلا به بند و کمندش کشیده مرا
به جز رضا و پسندت مرا نگاهی نیست
چو تیغ به رویم کشند بدخواهان
مرا به غیر مهر رضا در بساط آهی نیست
مباد ز کوی رضا لحظهای جدا افتم
جز این حریم به عرش هیچ راهی نیست
غلام غمزه چشمان هر رضاجویم
که از صفای سُرورش دگر مرا نگاهی نیست
مباش در پی قهر و مبُر امیدت را
که در طریقت رضوی غیر از این گناهی نیست
عنان متاب از حریمش ای عزیز کشور دل
که زائران درش را جز او خاطرخواهی نیست
چنین که رنج و شکنجم ز هر کجا بارد
جز از عنایت و لطفش مرا پناهی نیست
چنین که بلایا ز هر جهت هجوم آرد
جز از شفاعت و کرمش هیچ سپاهی نیست
یقین مرا است که دوستان رها نمیسازی
در این جهان که جز ظلمت و تباهی نیست
سپیدموی و سیهروی و تیرهدلم
مرا هیچ مشتری گر توام نخواهی نیست
تو رشتۀ دل «ارشاد» به دست غیر مده
که هرچه هست به ارزشِ پر کاهی نیست
10/ 10/ 1402
من به ایوانت بنشینم چو کبوتر
هی به سامانت بزنم پر چو کبوتر
تو نظر بنمایی از لطف و عنایت
من بچینم دانه ز فضلت چو کبوتر
تو به دامانت بنشان پروانۀ بی پر
تا برآیم بر اوج ملایک مهتر و برتر
کس نباشد چو من ترا چشم بر در
تو کنی به لطف و عنایت لبی تر
من فتاده از عشقت در آذر
تو رهانی جانم از اخگر
تو رضا باشی ز عبد پشیمان
من ترا سمندر چه سمندر
یا جمال العارفین یا ذالجمال
یا حبیب الصادقین یا ذاالجلال
یا اله العالمین یا ذالکمال
یا نکال الظالمین یا ذالنکال
یا غیاث المستغیثین یا متعال
یا عدیم المثل و الشبه و المثال
یا عدیم الضد و الندّ و الزّوال
مُلک تو بر کل هستی بیزوال
***
ای ز عشقت گشته هر دل بیدلی
وی ز خوفت در تپش هر پردلی
وی ز شوقت در جهش هر کاملی
گفته تقدیست ز جان هر نائلی
هم به تسبیحت زبان هر عاقلی
مانده مبهوت تو هر واصلی
چشم بر درگاه تو هر عاملی
گر نموده معصیت هر جاهلی
هست یقینش مغفرت را باذلی
بخششت بارد چو ابر شاملی
نیست در این فکر کژی یا باطلی
در تفضل افضل از هر فاضلی
چون نماند محروم هیچ کاهلی
پرده بر لطفت نپوشد فاصلی
هست تسبیحگوی تو هر قائلی
برکشی تا عرش خود هر نازلی
میشناسد رحمتت هر عاقلی
گر فزاید بر سؤالش سائلی
میشود سرشار بس عادلی
دور نماند از مهر تو هیچ غافلی
7/ 1/ 1404
این منم تا به ابد عزم خراسان کرده
قمرم رو به سوی شمس خراسان کرده
بلبل عاشقم، شیفته و شیدای رضا
دائما رو به سوی جان خراسان کرده
خرم آن دم که لبیک اجابت گویم
دعوتی را که مولای خراسان کرده
گرشنیدی ز یعقوب و ز یوسف قصه
قصه ام نسخِ آن یوسف دستان کرده
من چو یعقوب و رضایم یوسف
بیت الاحزان مرا سبزه و بستان کرده
آرزومند که خاک کف پایش بوسم
باز درمان این قلب پریشان کرده
قبلهگاهم حرم امن رضا است و ز ازل
او فراخوان از این منزل ویران کرده
ای خوش آن روز که بار یابم باز
به حریمش که او جلوۀ جانان کرده
چه سعادت! چه بشارت! که ببینم روزی
بپذیرد به درش بندۀ عصیان کرده
من که دوستم اگر خوب اگر بد هستم
تو مگو دوست و نسیان ز پیمان کرده!
نه عجب از من بدعهد ندامتزده است
عجب از دوست که چرا ترک ضعیفان کرده
گر به «ارشاد» دهی مژدۀ عفو و بخشش
تا ابد منت شکر تو نمایان کرده
2/ 1/ 1404
21/ رمضان/ 1446
شب قدر چه بخواهیم و چرا؟
چه بخواهیم؟
حلم و بردباری بجوییم و بخواهیم
چرا؟
تا کند مطرود و مسدود جهل را
رخت بربندد ز ارکانم ز بنیانم هوای جهل را
قلع و قمع سازد ز رفتارم ادای جهل را
ریشهکن سازد ز گفتارم بنای جهل را
فروپاشد ز اندامم ردای جهل را
تا که جهل باشد نبینم من اساس عدل را
تا که جهل باشد نپوشم من لباس سهل را
تا که جهل باشد نبینم من طریق رحل را
تا که جهل باشد نبینم من غریق جهل را
حلم خواهم تا کنم منکوب و سرکوب جهل را
حلم خواهم تا کنم مغضوب و مخروب جهل را
حلم خواهم تا کنم مرعوب و مرهوب جهل را
****
چه بخواهیم؟
راهیابی و هدایت بجوییم و بخواهیم
چرا؟
تا گذاری منتت را بر سرم، تا رهانی از ضلالتها مرا
تا برآری از فلاکتها مرا
چاه و چاله چه بسیار و منم در قعر هریک سخت گرفتار
تو به حالم رقّتی و رحمتی آر و از این خسّت، از این ذلت برآر
ظلمات است ظلمات، متراکم متراکم، بده نوری فروکش غبار
ظلمت وهم و خیال بسته بر من گذار، به رویم سوی تو چون دیوار
ظلمت شهوت و غفلت، چه بگویم؟ بس است این ننگ و نکبت، ز راهم، ز مسیرم تو بردار
ظلمت شک و جهالت، نیز سفاهت و بلاهت بسته بر رویم عنایت، نیست بریدن خیلی هموار، خیلی رهوار
بفرست نور هدایت، بفرست نور سعادت، ختم بنما به شهادت، کو لیاقت؟ کو کفایت؟ دانم نیستم به هیچیک سزاوار
****
چه بخواهیم ؟
بینیازی و غنا را بجوییم و بخواهیم
چرا؟
تا ببندی در فقر و نداری و فناسازی فنا را
تا براندازی نیازم تا دراندازی نیازی
چه نیازی؟ به خودت که توئی منبع هر بینیازی
ای به هر کاست فناساز، ای تو سرچشمۀ هر ناز، آگه از پردۀ هر راز
تو مدد کن تا به جز تو ننازم و با نقص نه بسازم، نه بنازم
تو مدد کن به کاستی نبازم و به تو پردازم نیازم
****
چه بخواهیم؟
نیرو و توان را بجوییم و بخواهیم
چرا؟
تا برآرد دماری ز سستی که نبینم به اعضا و جوارح فروکش
که ببینم به نیات و جوانح فروزش
برکشد از نهادم کسالت و رخوت
که ببینم به جبینم همه غیرت، همه طاعت و عبادت، همه آهنگ فتوت
تا ببینم عضلاتم ستبر همچو ببر و بازوانم به خیرات شتابانند و بیصبر
تا ببینم قویپنجهام و از کمالات همه گنجهام و ز هیچ رنج نه در رنجهام
تا ببینم که در فکر و تفکر، و در ذکر و تذکر، و در هوش و تدبر برای همگان سنجهام
تا ببینم خِردَم را نه خُرد و نه حقیر، نه اندک و صغیر
تا ببینم نه به شیطان، نه به آمال و مطامع نه به شهوت و هوسها اسیر
بلکه پویا و کبیر، بلکه جویا و امیر
بلکه در قدس شهیر و منور ضمیر و به سویم ز تو باشد سفیر
گر ضعیفم ضعیفم تو مبین! تو حریفی حریفم ببین
گر نحیفم نحیفم تو مبین! تو لطیفی لطیفم ببین
گر سخیفم سخیفم تو مبین! تو شریفی شریفم ببین
گر کثیفم کثیفم تو مبین! تو نظیفی نظیفم ببین
گفتهای آمدم از ضعف و روم سوی حضیضِ ضعفا
گفتهای با همه قوت و نیرو ضعیفم ضعیف الضعفا
تو توانگر، تو توانا، تو از این ضعف برآرم و بدارم ظریف الظرفا
تو توانبخش، تو روانبخش، تو از این سستی برآرم و بدارم شریف الشرفا
تو نوابخش، تو صفابخش، تو از این عجز برآرم و بدارم لطیف اللطفا
****
چه بخواهیم؟
عزت و سربلندی، عزت و سرفرازی بجوییم و بخواهیم
چرا؟
تا به سر نهی تاج کرامت مرا
برَهانی ز خواری و حسرت مرا
تو عزیزی چه شود گر رهانی ز ذلت مرا
تو کریمی چه شود گر رهانی ز غرامت مرا
خوار و سربار همه موجوداتم گر نبودی ز تو عزت مرا
خوار و بییار، بی مددگار و همکار، همه فرّار، همه جرّار، تو به عِزّ خودت شدی یار و مددگار مرا
سر فرو برده اندر گریبان، به ندامت سخت پشیمان، ز رسوایی سخت هراسان و گریزان، تو بپوشان به عزت مرا
سرفرازان برانند ز خود این سرافکندۀ نالان، که زانوی غمش چسبانده به دامان، تو بیاور به سامان عزت مرا
****
چه بخواهیم؟
رِفعت و برتری را بجوییم و بخواهیم
چرا؟
تا برآری به فرازم، دهی از پستی فرارًا فرارا
نشوم خودبرتربین، نشوم خودسروربین
ز تکبر، ز ترفُع ندارم هیچ، نیست مرا این آیین
نه به اعضا نه به افکار نه به اطراف نه به اکناف، نه به بالین
نه به ثروت نه به حشمت، نه به قربت نه به غربت، ندارم به خودم هیچ آذین
ز تو جویم بلندی، سربلندی به بلندای بلندی که خصمم نتواند برآید به آزار و نژندی
ز تو جویم فرازی به بالائی درگاه منیعت و به والائی آستان رفیعت
ز تو جویم ارجی و بهائی به بهای همه اسماء منیعت و اوصاف رفیعت
ز تو جویم نجاتی ز قعودها و نبودها و فرودها
ز تو جویم نجاتی ز سقوطها و هبوطها
ز تو جویم نجاتی ز شکستها و گسستها، زد و بستها
ز تو جویم نجاتی ز نشیبها و نشستها
ز تو جویم نجاتی ز ضررها و زیانها
برتری خواهم و والائی و افراشته رایت
بگویم به صراحت نه کنایت که تو والائی و ارجی و بهائی، به عنایت سزایی
ز تو خواهم همه رِفعت که به کار بستهای در خلقت و صُنعت
تا مگر مینرسد دست بلاها و آفات و رنجها و مکافات به آن قلۀ اوجم
****
چه بخواهیم؟
امنیت را طلبیم و امان را بخواهیم
چرا؟
تا برانی بیم و تشویش ز چشم نگران را
تا برانی ز دلم، خوف و ترس گران را
تا برانی ز قلبم اضطراب و خلجان را
تا برانی ز ذهنم وساوس و شور و هیجان را
تا برانی ز محیطم مکر و کید همگان را
تا برانی ز سرم شور جهان را
تا برانی ز برم شر خسان را
تا برانی ز درم جبر زمان را
تابرانی ز رهم خرمگسان را
تا برانی ز گِردم اینهمه زنبور وز وزکنان را
تا برانی ز جوارم این همه خصم جرار شیرینزبان را
تا برانی ز کنارم به کناری شر اشرار جهان را
****
چه بخواهیم؟
عافیت را به اصرار بجوییم و بخواهیم
چرا؟
تا زدائی بلاها ز دل و منزل و محفل و ز آفت بشوئی تن و کاشانۀ جان را
به کناری برانی همه آشوب و تنگنا و فساد عیان را
و نشانم دهی ز توفان و تلاطم، ز سیلاب و گرداب، کران را
و ز عصیان و گنهها، ز طغیان و تمرد معافم نمایی و بروبی هوسهای جوان را
ز هوسرانی جدا سازی رهم را و نشانم دهی ره آسمان را
و برانی ز وجودم، طمع خام همه بوالهوسان را
و کناری بزنی کیفر کردار گران را
ویژه که دور نمائی ز من کیفر زخم زبان را
****
چه بخواهیم؟
علم و دانش بجوییم و بخواهیم
چرا؟
تا به رویم کنی اعطا زر ناب یقین را
تا به روحم کنی املا شکر ناب یقین را
تا به قلبم کنی القا گوهر ناب یقین را
تا به فکرم کنی اهدا جوهر ناب یقین را
تا به ذهنم کنی انشا افسر ناب یقین را
تا به دستم کنی اجرا ثمر ناب یقین را
که به نورش درنوردم همه آفاق زمین را
و به عرش آیم و بینم ثمر عمر ثمین را
و به قدس آیم و بینم اثر عمر نوین را
علم و دانش نبوَد آنچه نیارد و نبارد یقین را
علم و دانش نبوَد آنچه ندارد و نکارد یقین را
علم و دانش نبوَد آنچه نبخشد به من علم الیقین را
علم و دانش نبوَد آنچه نبخشد به من عین الیقین را
علم و دانش نبوَد آنچه نبخشد به من حق الیقین را
حالیا من ز کجا جویم این درّ ثمین را
مددی کن که ز درگاه تو جویم و با مرکبِ آن، رهِ درگاه تو پویم
و به آن، نفس خود را بشویَم و آراسته بسازم همه خویم تا ببینم عطرآگین، مشکبویم
تو کنون پر کن از قرب سبویم
تا ببینند ملایک که سپید است رویم
و در سایۀ مهرت غنودم و به فخرم فزودم و سزاوار سجودم
گرچه ز آغاز، شیئ مذکوری نبودم
تا ببینند ملایک به قیامم به قعودم، به رکوعم به سجودم
به فرازم به فرودم، به غیابم به شهودم
آگه از سرّ اسماء تو بودم
****
چه بخواهیم؟
یقین را بجوییم و بخواهیم
چرا؟
تا زداید شک و تردید پرانکار و پر اضرار مرا
تا زداید شک و تردید بدآثار و پر آزار مرا
تا زداید شک و تردید ضرربار و ضرریار مرا
تا زداید شک و تردید خطربار و خطریار مرا
تا زداید شک و تردید حذربار و حذریار مرا
تا زداید شک و تردید گنهبار و گنهیار مرا
تا زداید شک و تردید هوسبار و هوسیار مرا
تا زداید شک و تشکیک، شک و تردید مرا
تا زداید شک و تشکیک، شک پیدا، شک نادید مرا
تا زداید شک و تشکیک، شک در چشم، شک در دید مرا
تا زداید شک و تشکیک، شک به تردید، شک به تأیید مرا
تا زداید شک و تشکیک، شک به تقبیح، شک به تمجید مرا
تا زداید شک و تشکیک، شک به تسدید، شک به تشدید مرا
تا زداید شک و تشکیک، شک به تمدید، شک به تأکید مرا
ز شک برگو چه نیامد به سر مرا
ز شک برگو چه نیامد به بر مرا
شک بود که افکند افسر ز سر مرا
شک بود که درافکند آذر به بر مرا
چه بسا دیدم و در دیدن خود شک کردم
چه نواها، چه صداها که بشنیدم و در بشنیدن خود شک کردم
چه بسا حس و احساس نمودم و اندر حواس شک کردم
لکن هرگاه به ضرر بود مرا
لکن هرگاه به دنیایم خطر بود مرا
منع و توقیف چرا بی اثر بود مرا
زجر و تکلیف چرا بیثمر بود مرا
حاکم است بر وجودم، همه بودم، همه شک و همه ظن و همه وهم
غالب است بر صعودم سجودم، قعودم، همه شک و همه ظن و همه وهم
دائر است بر فرازم، بر فرودم، تار و پودم، همه شک و همه ظن و همه وهم
سایبان است بر قیامم، بر مقامم، بر مرامم، بر کلامم، همه شک و همه ظن و همه وهم
حکمران بر احترامم، انتقامم، انتظامم، انسجامم، همه شک و همه ظن و همه وهم
پرنشان بر نظامم، بوم و بامم، ننگ و نامم همه شک و همه ظن و همه وهم
این همه درد و بیماری و فرسایش جان
چیست دوایم؟ چیست درمان؟
به یقینم برسان و مددم نیک رسان
****
چه بخواهیم؟
دعا را بجوییم و بخواهیم
چرا؟
تا گشاید به رویم درِ خوشیُمن سخاوت وکرامت، محبت و اجابت
من بخواهم و تو پاسخ دهی فوری، همین امشب و هرلحظه و هر دم دمادم به حلاوت
من بخواهم و تو پاسخ دهی به سترگی و بزرگی که عظیمی
من بخواهم و تو پاسخ دهی به سخاوت و کرامت که کریمی
من بخواهم و تو پاسخ دهی به رحمت و محبت که رحیمی
من بخواهم و تو پاسخ دهی و رسانی مرا زود به نعمت و سلامت که نعیمی
من بخواهم و بخوانم با همین نام پرارج و کرامت که کریمی
****
چه بخواهیم؟
خوف و پروا ز خودخواهی بجوییم و بخواهیم
چرا؟
که گشاید پر و بالم به پرواز
که سبکبال برآیم به تماشاگه راز
که به لبیک تو باشم خوشآواز
که ببینم پرچمت را به بالای سرم در فراز
که ببینم حاجت و فقر و نیاز
که ببینم زین نیازم سرافراز
که ببینم رحمتت را شتابان پیشواز
که ببینم آستان اجابت به رویم باز است باز
که ببینم رشتۀ رحمتت را دراز
که ببینم ترا مهربان، بندهنواز
که نباشد مرا بر دعایت اصلا ناز
که نباشم بر دعوتت گردنافراز
که به خودآیم و از خود بگریزم
که به خودآیم و با خود بستیزم
که به خودآیم و میزان کنم جست و خیزم
که به خودآیم و بینم اهل تشخیص و تمیزم
که به خودآیم و بینم به نزدت ذلیلم یا عزیزم
که به خودآیم و بینم نزد نفْسم، نزد پَستان آبرویم نریزم
که به خودآیم و بر خود آب رحمت بریزم
خوف و پروا ز معاصی ز گناهان
باک و بیم از شهوات هوسران
ترس و لرز از رسواییهای نمایان
وحشت و دهشت از کیفر کفران
زتو جویم رحم و غفران
ز تو جویم مهر و احسان
به طمأنینه درآیم به مهر تو سایبان
به مقام تو فزایم عمق ایمان، حُسن ایمان
****
چه بخواهیم؟
عصمت از تو بجوییم و بخواهیم
چرا؟
تا تو باشی همان نقطۀ پرگار و به گِردت مرا سخت نگهدار
که به هرجا زنم چرخه و پرسه، تو آیی شتابان به جذبم کرمبار
شود این حاصل پر سود مرا حائل و بندی
به روی هر نژندی، و پلیدی و گزندی
به روی معصیتها کشی دیوار بلندی
و ببینم لحظه لحظه خودم را اسیر کمندی
که تو در دست گرفتی تا به عشقت دل و دلبندم ببندی
و در بند تو باشم با چه قیدی و چه بندی
درهمان بند که کشیدی معصوم
در همان قید که خریدی معصوم
در همان سلک که گزیدی معصوم
در همان رشته که دیدی معصوم
که تو معصوم بدیدی و گزیدی و خریدی و به سویت کشیدی
و مرا هم کنون تو خریداری نما جذب نما به ویژهصفتت، به رحم و کرمت
که توئی از همه مهربانها مهربانتر
از همه مهرنشانها مهرنشانتر
نیایش شب قدر 21
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ
وَاقْسِمْ لی حِلْماً یَسُدُّ عَنّی بابَ الْجَهْلِ
وَهُدیً تَمُنُّ بِهِ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ ضَلالَةٍ
وَغِنیً تَسُدُّ بِهِ عَنّی بابَ کُلِّ فَقْرٍ
وَقُوَّةً تَرُدُّ بِها عَنّی کُلَّ ضَعْفٍ
وَعِزّاً تُکْرِمُنی بِهِ عَنْ کُلِّ ذُلٍّ
وَرِفْعَةً تَرْفَعُنی بِها عَنْ کُلِّ ضَعَةٍ
وَاَمْناً تَرُدُّ بِهِ عَنّی کُلَّ خَوْفٍ
وَعافِیَةً تَسْتُرُنی بِها عَنْ کُلِّ بلاءٍ
وَعِلْماً تَفْتَحُ لی بِهِ کُلَّ یَقینٍ
وَیَقیناً تُذْهِبُ بِهِ عَنّی کُلَّ شَکٍّ
وَدُعاءً تَبْسُطُ لی بِهِ الاْجابَةَ فی هذِهِ اللَّیْلَةِ
هذِهِ السّاعَةِ السّاعَةِ السّاعَةِ السّاعَةِ یا کَریمُ
وَخَوْفاً تَنْشُرُ لی بِهِ کُلَّ رَحْمَةٍ
وَعِصْمَةً تَحُولُ بِها بَیْنی وَبَیْنَ الذُّنُوبِ حَتّی اُفْلِحَ بِها عِنْدَ الْمَعْصُومینَ عِنْدَکَ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ