ارشاد

مقالات گفتاری، مدایح و مراثی و ...

ارشاد

مقالات گفتاری، مدایح و مراثی و ...

پاداش رسالت- وصایای پیامبر ص

 

پاداش رسالت

«قل لااسئلکم علیه اجرا الا المودّة فی القربی»

شدید مایل هستم از شما دخت دانا، فهیمه و عالمه، حدیثی بشنوم تا با آن استدلال کنم، و برای دیگران نقل کنم.

فاطمه! تو دخت گرام حسین سرور عالمیان هستی، از معدن علم "لدن" نیوشیده و سرشاری، گوشه‌ای از فضل بی‌کران خویش بر ما نمایان ساز، حدیث برگو تا ما با نقل از تو خود را در سلسله‌ی راویان علوم وحی وارد سازیم. عطاء پسر ابی‌ریاح، مشتاق است تا درخواستش را اجابت فرمایید و از هوش بر گوشش بخوانید.

- بسیار خوب! خوب گوش کن.

پدرم حسین به من خبر داد که پیامبر اکرم در مدینه ساکن بود، گروهی از مهاجران بر آن شدند، برای پیامبر مقرری برخود واجب سازند، تا پیامبر بدان وسیله کمکی بر تازه‌واردان بنماید، آن‌ها خدمت پیامبر شرف‌یاب شدند و عرضه داشتند؛

ما در جریان سختی‌های وارد بر شما هستیم، می‌خواهیم در اموال خود مقرری برقرار سازیم، تا تو بدان ‌وسیله برتازه‌واردان و میهمانان کمک نمایی.

پیامبر را سکوت طولانی فرا گرفت، و سپس سر نازنین بالا برد، و فرمود:

من مأمور نیستم تا در قبال آن‌چه برایتان آورده‌ام مزدی بگیرم، سراغ کار خود بگیرید، اگر چنین مأموریتی یافتم به شما آگاهی خواهم داد. جبرئیل فرود آمد، ای محمد! پروردگارت گفتار قومت شنید، خداوند اکنون بر آن‌ها فریضه نازل کرد: «بگو من بر رسالتم پاداش جز دوستی نزدیکان نمی‌خواهم».

- شنیدید محمد(ص) چه گفت؟ با این سخن تا آسمان و زمین برقرار، و تعطیلی روزگار از دنیا برکنار باشد، همه باید رام و فرمان‌بردار او باشند، باید در برابر نسل عبدالمطلب فروتن باشند و...

- علی جان! مردم را فرا بخوان، بر فراز منبر برو، برای پیام‌رسانی، برای هشدارافشانی، برای ابلاغ فروغ جاودانی.[1]

مردم! هر کس مزد اجیر را ندهد یا فروکاهد، باید جای‌گاه خویش را در آتش بجوید.

هرکس به نسبتی غیر از اولیایش خوانده شود، جای‌گاه خود به آتش بپوید.

هرکس به "دو پدر"، ناروا و ناسزاروا دارد، جای‌گاه خود به آتش بیاراید.

- علی! پیام ابلاغ کردی، این‌ها که از بدیهیات دین مبین اسلام است، این‌ها که از بدیهیات حقوق انسانی است، اگر ظاهر این‌ها منظور باشد، فراخوانی و پیام‌رسانی ویژه چندان ‌مناسب به نظر نمی‌آید! آیا چنین نیست؟ پس قطعاً باید باطنی از این سخنان منظور باشد، و ظاهر آن تمامِ مقصود نباشد، اکنون تو ما را خبر بده از "تأویل" آن‌ها، آشکار کن پشت صحنه را، منتظریم بشنویم نیوشین تأویل تو را!

- خدا و رسول او داناترند بر تأویل آن‌ها. به محضر رسول درآیید و خود بشنوید آن‌چه بر وفق مرادتان شاید نباشد و نیست. از پیامبر بازپرسید تمام ماجرا را، ظاهر و باطنش را، تلخ و شیرینش را.

- وای! بر قریش چموش، از تأویل و تفسیر این آسمانیسروش، از چشیدن زهر آسمانیخروش؛

وای بر قریش لجوج، از عاقبت وخیم سرپیچی و سرکشی، از فرجام شوم تسلیم‌ناپذیری و نافرمانی.

من علی را مأمور کردم ندا در دهد، با زبان هشدار، با انذار و اخطار:

هر آن‌که کسی را اجیر نماید اما اجر و مزدش نپردازد، بر او باد لعنت الهی؛ این خداوند است که می‌فرماید : «قل لااسئلکم علیه اجراً الا المودّة فی‌القربی [الشوری23]».

پس هر کس بر ما ستم روا دارد لعنت و نفرت خدا بر او باد!

هرکس که در پیمانه‌ دوستی با ما دغل‌بازی کند، کم بگذارد و احساس بی‌نیازی کند، لعنت فراوان در کیسه‌‌ی خسارت‌زده‌اش اندوخته باد!

هرکس که در ادای آیین دوستی با ما نامهربانی کند، نفرت با دوام در انبان زیان‌بارش ذخیره باد!

هرکس دوستی صمیمی و مستمر در جانب ما فرو بگذارد استقرار در سقر او را خجسته و فرخنده باد!

من علی را مأموریت دادم ندا بزند:

کسی که پیرو سرور و مولای خود نباشد لعنت خدایی بر او باد! و این خدا است که می‌فرماید: «النبیّ اولی بالمؤمنین من انفسهم [الاحزاب6]». این خدا است که نبی را از جانتان به جانتان مقدم‌تر داشته‌، که نبی را از خودتان بر خونتان، بر ناموستان، بر هست‌تان، بر فراز و پست‌تان، پیشتر و مقدم‌تر داشته‌است.

اکنون بر شما واضح باشد:

«هر که من مولای اویم، این علی مولای او است».

تأکید می‌کنم چونان که از ابتدای رسالتم، از آغاز بعثتم، نقطه به نقطه، لحظه به لحظه، گام به گام، جا به جا، تأکید کرده‌ام.

چونان که در هر فرصت با کمترین مناسبت، با بیشترین شدت تأکید کرده‌ام.

چونان که در سفر و حضر، در صلح و خطر، در مسجد و منبر، در جنگ و جهاد، در نبرد و پیکار، در آرامش و آسایش تأکید کرده‌ام، سفارش کرده‌ام، دعوت کرده‌ام، فراخوانده‌ام، بیعت ستانده‌ام، به تجدید بیعت بعد از بیعت‌های فراوان تشدید کرده‌ام، بر بیعت‌شکنی هشدار داده‌ام، بیم و انذار داده‌ام، تحذیر و اخطار داده‌ام:

«هر که من مولای اویم، این علی مولای او است».

اما از گرانی این پیام بس بر شما هراسانم، دوشتان را بس ناتوان می‌یابم، رگ‌هاتان سست و بی‌بنیان می‌بینم، غیرتتان را بر باد خزان می‌بینم، گام‌هاتان را بر خلاف شتابان می‌بینم، عزمتان را چون پنبه‌ی پراکنده در آسمان می‌بینم، تصمیم‌تان را چون غبار اسیر در توفان می‌بینم، دلتان را چون شب تار پریشان می‌بینم، وسوسه‌هاتان را چون روز عیان می‌بینم، نفاقتان را بر دین و ایمان مهلک و پرزیان می‌بینم.

اکنون با وجد و نشاط، با شور و احتیاط، با دوری از اندکی تفریط و افراط به شما اعلام می‌کنم:

«هر که من مولای اویم، این علی مولای او است».

اما از سنگینی این پیام، وجدان تاریخ را ناآرام می‌بینم؛

پهنه‌ تاریخ را پردام می‌بینم؛

ذهن تاریخ را آشفته و ناکام می‌بینم؛

عادت تاریخ را خو ناکرده بر این مرام می‌بینم؛

دوش تاریخ را بر چموشی و تطاول رام می‌بینم؛

دست تاریخ را با منافقان و فرصت‌طلبان در یک جام میبینم؛

روند تاریخ را با زورگویان همگام می‌بینم.

 

اکنون ناچارم با زبان تأکید، با لسان تهدید، بر سرتان مُشت انذار بکوبم، انذار به بدترین انذار، انذار به لعن و نفرت، انذار به طعن و نکبت، انذار از فروافتادن به حضیض ذلت. که «هرکس از ولایت علی سربتابد، و بر ولایت غیر او سربگذارد، لعنت و نفرت الهی بر او فراوان باد!».

خروج از ولایت علی، یعنی ورود به ولایت شیطان؛

خروج از بیعت علی، یعنی ورود به بیعت فرعونیان؛

خروج از ولایت علی، یعنی خروج از بهشت رحمان؛

خروج از محبت علی، یعنی سکنی در جهنم طاغوتیان؛

خروج از ولایت علی، یعنی فرار از کمالات و کرامات بی‌پایان؛

خروج از ولایت علی یعنی خسارت، هلاکت، فلاکت، جهالت، سفاهت و بلاهت بی‌شمار و بی‌کران.

وانگهی چه می‌ماند برای چنین مرداری که شایسته کمترین رحمت باشد؛

چه می‌ماند برای چنین جیفه‌ بی‌خریداری که شایسته کمترین ارج و کرامت باشد؛

چه می‌ماند برای چنین  نابکاری که شایسته قیمت‌گذاری در میزان قداست باشد؟

مردم! من علی را مأمور ساختم، تا به ندای رسا به مردم اعلام فرماید: هرکس "دو پدر" را ناسزا گوید، بر او لعنت و نفرت بی‌پایان باد!

به شما می‌گویم و خدا و خودتان را گواه می‌گیرم:

«من و علی دو پدر برای مؤمنان هستیم، هرکس یکی از ما را سبّ و ناسزا گوید لعنت و نفرت خدا بر نهاد بی‌بنیادش باد!»

من و علی شما را سمت پدرانه داریم.

از لوح و قلم تا کون و مکان، همه دست‌پرورده و آفریده‌ انگشت هنر‌آفرین ما است.

قلم نگارش تکوین، واسطه آفرینش موجودات برین، در مشیت زرین ما است؛

«اول ما خلق الله نوری» نقش جام رخشان و سیمین ما است.

نور ما که تابیدن گرفت بر همه هستی، هستی آغازیدن گرفت و حیات شکوفا شد و خندیدن گرفت، کجا توانید بفهمید که چه می‌شنوید!

اما باید به جمع و جامعه درآیم و بیش از این‌ها اذهان زنگ گرفته شما را با کلام زرین، با زبان آتشین، با دم آذرین بیارایم!

باید با خطابه‌ شیرین، با سخنان سیمین، با فضایل و مناقب دیرین، از سیره و سیمای علی برایتان بازگویم.

 باید اذهان جاهلیتزده‌ شما را از گرانی پذیرش بشویم؛

باید چشمان غبار گرفته‌ شما را از معیارهای دنیایی بزدایم؛

باید دل‌های اندود از شک و شبهه‌ شما را حجاب‌زدایی کنم.

 

باید از علی بگویم و از فضایلش؛

از علی بگویم و از خصایلش؛

از علی بگویم و از وسایلش؛

از علی بگویم و از جلایلش؛

از علی بگویم و از دلایلش؛

از علی بگویم و از شمایلش.

 

باید از علی بگویم و ازکراماتش؛

از علی بگویم و شجاعت و شهامتش؛

از علی بگویم و از دانش و درایتش؛

از علی بگویم و از جود و جمالش؛

از علی بگویم و از امانت و امامتش؛

از علی بگویم و از ایمان و احسانش؛

از علی بگویم و از صبر و سخاوتش؛

از علی بگویم و از مهر و محبتش؛

از علی بگویم و از کران در کران زیبایی‌های بی‌کران و گسترده‌تر از پهنه‌ سپهرش.

 

باید از علی بگویم مفصل و مفصل‌تر؛

از علی بگویم هرچه تمام و تمام‌تر؛

از علی بگویم هرچه پرهیجان و شهرآشوبتر؛

از علی بگویم هرچه شگفت و شگفتانگیزتر؛

از علی بگویم و هرچه پرآوازه و شهرهتر.

 

چرا؟ بیندیشید! چرا؟ پاسخ دهید چرا؟

علی که ناشناخته نیست در بین شما؛

شاهد سفر و حضرتان، همراه بزم و رزمتان، پیشگام صفوف نبردتان، چراغ شب‌های تارتان، گره‌گشای بن‌بست‌های ناهموارتان، رایت فتح و ظفرتان، کوه پایدار دل‌هره‌هایتان، خورشید فروزان آسمان سعادتتان، مقصد آمال و آرزوهایتان.

بگویید! چرا در این مهلت اندک تا غروب خورشید عمرم، باید از علی بگویم و چندان بگویم تا بر افق ناموفق سرنوشتتان، گل و گل‌زار برآید.

چرا با این حال نزار و وضع نه چندان بر وفق مراد سازگار، باید از علی بگویم و چندان بگویم تا بر سرشت بدخواه و طینت تباهتان شکوه و شکوفه بر آید؟

باید بگویم که پس از خود، بر دین خدا نگرانم از شما سخت نگران؛

از شما به شدت دل‌ناآرامم سخت ناآرام؛

از شما در نهایت واهمه و اضطرابم سخت مظرب و پریشان.

 

«از انقلاب بر پاشنه، از چرخش بر پشت، از پی‌گرد بر دنبال» که وحی بیم داده بسیار هراسانم، از حاکمیت جاهلیت ثانی، از برگرداندن حکام جاهلی، از حکومت ارزش‌های بت‌پرستی و زمام‌داران طاغوتی، بی‌نهایت در آزارم،

اما در چشمان خیره‌تان همه را می‌خوانم،

در نفس‌های آلوده‌‌تان همه را می‌خوانم،

در نیت‌های پوسیده‌تان همه را می‌خوانم،

در اشارات پر کینه‌تان همه را می‌خوانم،

در پچ‌پچ‌های پیچیده‌تان همه را می‌خوانم.

 

بگویید! چرا از علی می‌گویم  به تکرار؟ علی که نیاز به معرفی ندارد، علی چشمه‌ است زلال و جوشان، خورشید است شفاف و فروزان، دریا است غنی و پر از گوهرهای فراوان، اقیانوس است نامحدود و بی‌کران، آسمان است صاف و بی‌پایان، باران است نوازش‌بار و لطافت بر همه جهانیان،

اما باید بگویم:

 که نفاقتان را در کمین می‌بینم،

ارتدادتان را در آستین می‌بینم،

خشمتان را در پوستین می‌بینم،

عقب‌گردتان را نه چنان و نه چنین می‌بینم،

نقض پیمانتان را از زمان دیرین می‌بینم.

باید بگویم:

که وحی و قرآن را پایمال دشمن بی‌دین می‌بینم،

شیطان را در تحرک و تمرین می‌بینم،

ابلیس را در تردیدافزایی بر نشانه‌های اعلای دین می‌بینم،

 شیطانیان را بر محو ولایت در صف‌‌آرایی نمادین می‌بینم

جاهلیت‌پرستان را بر انهدام کیان امامت در تحزب نهادین می‌بینم.

باید بگویم از علی با همه توان در این اندک زمان،

با اوصاف مختصر اما در محتوا بی‌پایان،

با شمایل و شماره زودگذر اما در تفسیر و تبین نیازمند نگارش‌ کتاب‌های قطور و بی‌پایان.

باید بگویم با گزیده‌کلمات از کمالات ظاهر اما از کُنه و باطن آن، فقط آگاه است خدای علیم و سبحان.

مردم! گوش دهید!

هوش بر هوش بیفزایید و شراب مدح علی نیوش کنید!

مغز بر این سخنان نغز بیارایید!

بار دیگر تجسم تمام وحی را در این کلمات مستانه نوش کنید!

علی شراب وصل نبی است،

مدح علی جام طهور نبی است،

نام علی عبادت معراج‌بخش نبی است.

مردم! از زبان نبی علی را بار دیگر به پیمانه زنید و پیمان تازه کنید!

بشنوید و دوش استوار و گوش هشیار و گام پایدار و دل بیدار و دست برکار باشید!

که نبی علی را به شما معرفی می‌کند، تا به معروف و معرفت درآیید،

تا بعد از نبی جانش را در میان گیرید چون جان،

روانش را در میان گیرید چون روح و روان،

فرمانش برید تا برساند شما را به وصل جانان.

بشنوید! با تمام جان از نبیِ سرا‌سر سوز و گداز بر آسایش و سعادتتان.

مردم! علی صدرنشین است در هر سامان،

علی اول است در پیمانه‌ ایمان؛

اول ایمان مِلکِ طِلق او است در طول دهر و در سراسر زمان،

اول ایمان در رنگ و صبغه،

اول ایمان در کم و کیف،

اول در ژرفا و بلندا،

اول در دیروز و امروز و فردا،

اول در پیشین و اکنون و پسین‌ها،

اول در دنیا و عقبی،

ایمانش را می‌گویم در همه حال و زمان، در همه درجات و مراتب، اولِ اول.

علی پایدارترین است در برابر فرمان خدا، مقاوم‌ترین است در اجرای دستور خدا، علی وفادارترین است در عهد با خدا، علی داناترین است در امر قضا، علی نیک‌بخش‌‌ترین است در میدان داد و دهش و جود و سخا، در عرصه‌ی فداکاری و بخشش و عطا، علی مهربان‌ترین است به مردم با وفا، با فضیلت‌ترین و ممتازترین است در نزد خدا.

با این همه نگرانم که چرا شما باید خورشید بگذارید و خفاش‌گونه به تیرگی‌ها درآیید؟ مهر و وفا بگذارید و به آیین ناپاکی و جفا در آیید؟ صلح و صفا بگذارید و به رسم ظلم و خطا درآیید؟ اما بگذار از لوح و قلم برایتان بازگویم، از تقدیر و قضا برایتان بازگویم:

«آن‌گاه که خداوند در کار سرشتن گل و لای انسان‌ بود، امتم را به من نمایاند و نام‌هاشان به من آموخت، چنان‌چه "اسما" را به حضرت آدم آموخت، سپس بر من اصحابِ پرچم‌ها مرور کردند و بگذشتند،  من برای علی و پیروانش از خداوند آمرزش خواستم، و از خداوند درخواست کردم که امتم را بعد از من بر پیروی از علی استوار بدارد. اما خداوند امتناع کرد تا هرکس را خواسته باشد گمراه سازد و هرکس را خواسته‌باشد، هدایت کند، تا این ارزش والا به آلایش جبر، بی‌ارزش نگردد، تا گوهر اختیار و گزینش به تلأتلأ درآید، اما خداوند در همان حال درباره علی هفت خصال را ابتداءً عطا فرمود؛

یکم: او را نخست همراه من قرار داد در بعث و خیزش همگانی.

دوم: او را پاسدار حوض من قرار داد. سوم: شفاعت شیعه‌اش را فراوان فراوان به دست پرنوال او داد. چهارم: او را نخست کس قرار داد که همراه من کوبه بهشت را می‌کوبد.

پنجم: او را همسری با بهشتیان سپیدرویِ سیاه‌چشم عطا فرمود.

ششم: او را نخستین کس هم نشین با من در علیین ساخت.

هفتم: او را نخستین نوشنده از "رحیق مختوم"، که پایانش مُشکین است و در مانند آن باید رقابت‌جویان رقابت آورند، قرار داد.

مردم! شما نمی‌خواهید اندک سهم باشد شما را، از این همه کرامت و منزلت؟! پس به آستان وصل درآیید، به چشمه‌ی ولایت، همیشه جان و دل زنده دارید. سعادت خود را در ولایت علی بیابید! خود را دریابید!

 



[1]- عزیزالله عطاردی، مسندالامام الشهید، ج3، ص159-161. روایت به گونه دیگری نیز در بحار آمده که پیامبر نوزده روز قبل از رحلت حضرت علی را مأمور ابلاغ پیام فرموده که این روایت با تفاوت اندک در لفظ با روایت پیشین، از شأن نزول آیه هم چیزی به میان نیامده است. بحارالانوار، ج 22، ص489-490

هزار عیار

27 رجب المرجب 1442

21/ 12/ 99

به ارج و شأن و وفا کس به یار ما نرسد

ترا در این عرصه درک نگار ما نرسد

 

به فضل و مهر و صفا کس به یار ما نرسد

تو را در این زمینه دام بر شکار ما نرسد

 

به مدح و منقبت و ارتقا کس به یار ما نرسد

ترا چاره و تدبیر به راهکار ما نرسد

 

اگرچه نازفروشان به خودنمایی آمده‌اند

کسی به جاذبه و اعتبار یار ما نرسد

 

به حق حضرت حق که هیچ سرافراز

به تابش نگین گهربار ما نرسد

 

هزار عیار گر به بازار شامخات آرند

یکی به جلوه والاتبار ما نرسد

 

هزار سطر برآمد ز نون و القلم اما

یکی به چشم‌نوازی شهریار ما نرسد

 

دلا ز رنج خار مغیلان مرنج و شایق باش

که بد به ساحت صبار ما نرسد

 

دلا چنان در معاش رهرو باش

که گردِ راه به کسی از غبار ما نرسد

دلا بسوز و مترس زان‌که شرح قصه تو

به گوش حضرت دادار ما نرسد

یا جعفر و پیغمبر

 

17 ربیع الاول 1442

13/ 8/ 99

تابان شده بوم و بر

کون و مکان شد بارور

ای دوست بکن باور

آمد پیام‌آور  آمد پیام‌آور

هم سر آمد و هم افسر

هم دل آمد و هم دلبر

هم جان آمد و هم سرور

آمد به دین حق     هم صادق و هم راهبر

شاد است و دست‌افشان     هر اختر و نیک‌اختر

بنگر تو و نیک بنگر               انبوه ملایک را     بر آن در و آن پیکر

تبریک به هم گویند             بی‌وقفه و سرتاسر

دارند به لبان هر دم               یا جعفر و پیغمبر

هم گشته ورد ما                   یا جعفر و پیغمبر

برگو تو هم با ما                   یا جعفر و پیغمبر

برگو از صمیم جان              یا جعفر و پیغمبر

بر ما نظر بنما                       بر ما تو خود بنگر

آمد به جام ما                       شیرین‌تر از شِکّر

آمد به نام ما                         امن و امان یک‌سر

آمد به کام ما                        هم گوهر و هم زیور

خورشید ثناگویان               تابید به هر خاور

مهتاب نورافشان                  زین رحمت پهناور

ابلیس شده عاجز                ز اعمالِ شرم‌آور

شیطان شده رانده                دارد به جان آذر

ریزد به روی او                     هم خاک و خاکستر

بارد به سوی او                    هم آتش و هم اخگر

نالان و پریشان شد              عمرش شده آخر

گیتی شده آباد                     بهتر شود و بهتر

مینو چراغان است               از یُمن پیغمبر

مینای سعادت هم               ما را چو چتر بر سر

کآمد همای صدق               مصداق صدق‌گستر

خندان و شادمانیم              از صادق و از جعفر

گردیده نبی خندان               فرزند چو گرفت در بر

در شور و نشاط بستان         از این گل نوبر

چون غنچه شکوفا شد       بر ما دل و هم دلبر              

بگرفته در آغوشش              پیغمبر ما جعفر

بگذاشته بر دوشش              میراث پیغمبر

عهد نبوت را                        او هست میراث‌بر

تندیس عترت را                   او هست حیات‌گستر

ثقل رسالت را                      او هست راهبر

آیین امامت را                      آموزنده و  یادآور

بنیاد وصایت را                    او زینت و او زیور

ایفای امانت را                     او مبدأ و او مصدر

گلبانگ صداقت را              او منبع و او محضر

تحسین و ثنا گوییم             بر این پدر  یک‌سر

تعظیم و وفا گوییم              بر این پسر یک‌سر

تبریک به هم گوییم             میلاد دو فرخ‌فر

فرخنده و مسروریم             بشکفته چو نیلوفر

به‌به از این میلاد                   میلاد روح‌پرور

به‌به از این میلاد                   میلاد جان‌پرور

سوگند نموده یاد                 بر این پدر و پسر

فرمود «و والد» را                یعنی سوگند به پیغمبر

فرمود «و ماولد»                 سوگند به این پسر

گشت سوگند مؤکدتر          فخر دو جهان جعفر

زین مهتر و آن مهتر             نیست در جهان برتر

از بهر مصداقش                  از جستجو بگذر

ریبی به دل مگذار                دل بگذار و زود بگذر

انکار بران از سر                   بر امر خاتم و جعفر بگذار سر

هرگز مباش خودسر             نِه بر پای پیمبر سر

 

 

***

از میلاد پدر از میلاد پسر    خلقت داده ثمر

فرموده «و والد و ماولد»    یعنی تبریک و بشارت بادا بر  کل بشر

سوگند خدا بر هردو، داده خبر

جز خاتم و صادق جعفر

نیست بر این کریمه مصداق صدق دیگر

 

 

 

هوشم برفت از سر صاحب‌دلان خدا را

هوشم برفت از سر صاحب‌دلان خدا را

مژده ز غیب آمد ز آن سرو گل‌عذارا

بانگی ز عرش برآمد برخیز و جان برانگیز

وقت سحر رسیده، معنا کن«اصطفی» را را

ای مهتر گلیم‌پوش از بسترت به‌پا خیز

باشد که باز بینیم ما شورش صفا را

این چرخ دهر مفتون بر گِرد خویش مجنون

بی‌تو نجوید هرگز او سلطه بر بقا را

این ماه و مهر گردون فانی است در مهالک

بی‌تو نپاید هیچ کس پیمانه وفا را

در حلقه وصالت مهرت فزون بنما

بینیم کام عالم، زان لطف کامکارا

انداز عشق ما را در فکر و ذهن عالم

برگیر ز چشم عالم این پرده جفا را

ساغر بیار ساقی، هست این دیار باقی

تا مصطفی نوازد با وحی این نوا را

ای معدن رسالت، گنجینه شفاعت

هرلحظه رحمتی کن این سائل وفا را

مهرنامه سعادت تحقیق این دو گنج است

با خصم باش عادل با دوستان دل‌آرا

در کوی مصطفی ما، سرخوشیم و سرمست

نیست آرزوی دیگر در این سرای ما را

در شرب از سبویش از خاک جان زاید   

زان پس ز مهر رویش، جان بر جهان فزاید

بر دین او است تمسک، از وجهه‌اش تبرک

این قدر مباش خودبین، بنگر تو انتها را

تقدیر حق نوشته، نازش کشد فرشته

گر نیست بر تو روشن، تحقیر مکن قضا را

امر خدا چنین بود از بهر او ملایک سجده کنند بر آدم

گر تو نمی‌پسندی هرگز دگر نیابی از بهر خود دوا را

آن جام وحی که خواندش بوجهل سحر و جادو

نوشین‌تر از بهشت است بر کام دل ما را

هنگام حق‌پرستی در عشق کوش و مستی

رستی ز خودپرستی، آری به دست بقا را

سرخود مباش که چون برف، هستی‌ تو گدازد

نور تجلی حق، هم‌چون که سنگ خارا

آیینهٔ خدائی، لوح دل است بنگر

تا نیک در آن ببینی راز شهود ما را

نیکان درگه حق بخشندگان عمرند

ای دل مترس ز فرجام، خود داده‌اند بها را

ارشاد به خود نیامد در این جهان خاکی

ای دوست تو هم رها کن هر فکر ناروا را

صاحبدلان خدا را ، بینید ماه ما را

10/ 12/ 1400

27 رجب 1443

ساعت 30/ 1 بامداد

صاحبدلان خدا را بینید ماه ما را

کرده به مهرفشانی کل جهان دل‌آرا

از خاک تا به افلاک خیزش نمود عالم

با بعثتش خداوند گردیده جلوه‌آرا

ما دل‌شکستگانیم ما زخم خوردگانیم

مبهوت گشته‌گانیم برهان ز جهل ما را

از این تحیر سخت، از این نگونیِ بخت

راهی نشان ما دِه، تغییر ده قضا را

از این لجاجت لخت، هستیم بس شوربخت

برآر دست اعجاز، زینت بده فضا را

از این همه شقاوت، از دوری سعادت

آخر ترحمی کن، هرگز مران گدا را

با این همه خساست، با این همه قساوت

با حبّ و مهر و شفقت با ما نما مدارا

با آن همه شرافت تأخیر مکن اجابت  

از التماس مسکین هر خواسته و دعا را

از برکت نبوت، از جام وحی و بعثت

شهد و شکر ببخشای کام و زبان ما را

برخوان و کن تلاوت، با ناز و صدکرامت

با آن بیان شیرین، مهرنامه خدا را

از مصدر شرافت، از معدن نبوت

برخوان آیه آیه، غیب را کن آشکارا

زین کوه تا به کعبه، برخوان سرود وحدت

تا از محبت تو، گردد جهان سُکارا

از اوج نزول بنما، دست فتادگان گیر

کاین بُعد برای تقریب، بس خوشتر است ما را

از این عبادتِ خوش، بنمای روی در خلق

کاین ترک برای توحید، شیرین‌تر است ما را

با ما سخن رها کن، بر خلق اعتنا کن

کاین مشی برای دعوت، خود صحبت است ما را

از خلوتت به جلوت، رو کن در رسالت

ای پیک باسعادت، برسان پیام ما را

هنگامه قیام است، ای قامتت قیامت

برخیز منتشر کن تو نسخه شفا را

بر خیز که وقت تنگ است

نقش نگین خاتم از تو است انبیا را

در این جهان پر ننگ، با جهل و شر هماهنگ

برخیز! زود برانگیز آهنگ دلربا را

با عزم جزم و تصمیم، با شور و مژده و بیم

پیکار با جهالت بنمای رزم‌آرا

از ما ترا است تعظیم، از ما تراست تکریم

احیا کنی فقط تو، دلهای مردگان را

رحم و مروت و خیر، گشت از بشر فراری

برخیز ده فراری ظلمت و جهل‌ها را

ابلیس را ببینی بر دوش مردمان است در حالت سواری

باید جهاد پیشه سازی پیوسته و مداوم، تا بر درگه آیی ما را

نیست در بشر قراری، وقت است دست برآری

بخشی به ذهن و دلها، آسایش و مدارا