ای نازنین! ای نازنین!
فتح المبین آسان مبین
آسان مبین فتح المبین
رو فکه و نُصرت ببین
حسرت مخور حیرت ببین
چذابه و رملی زمین
شن ها روان شورآفرین
بوسه زنان برپیکرِ باخون عجین
کو شاهدان؟ رزمندگان نازنین؟
آوای قرآن و دعا نصرآفرین؟
کو سنگر فخرآفرین؟
برگو تو هم صدآفرین!
راندند چگونه دشمن ضدخدا از این زمین
راندند چگونه خصم ضد خلق و ضد دین زین سرزمین
راندند با تلاش، باعزم جزم، بامشت سخت آهنین
راندند با همت و با غیرت برخاسته از ایمان و دین
راندند با شور دعا، عشق امیرالمؤمنین
راندند با توسل بر حضرت زهرا، با نور قرآن مبین
راندند با توکل بر خدا با توسن صبر و یقین
برگو تو از میدان مین
تعدادشان بود بیشمار، بودی هزاران در هزار، دروصف ناید بیش از این
واپرس از رزمندگانی که فتادند در کمین
واپرس از کانال شهیدان مهین
واپرس از کانال مخوف پر ز مین
واپرس از کمیل، گردان ناز و نازنین
واپرس از کربلا در آن زمین
خورشید بودی شرمگین
از اختران تشنه مانده بر زمین
بگذارتا بگذرم زین ماجرا افسرده و دل سخت غمین
امابه دشت آلاله ها روئیده بین
از خونِ سرخ رنگی شده خم کرده سر سوی زمین
آری! عزیز! آسان مگیر! آسان مبین!
بگذار به جای پا بر این خاک تو جبین
با سر برو نی با قدم در این زمین
باش با وضو هرگز مباش غفلتنشین
آری! ترا سوگند سخت! سوگند دین
آسان مگیر! آسان مبین!
18/ 11/ 1403
ای زائر شهیدان در کربلای ایران
از ما ببر سلامی بر محضر شهیدان
از ما بگو کلامی باجبهه شهیدان
آور به ماپیامی زان مهد عشق وایمان
بر یاد خود بیاور از ذکر و فکرآنان
هرگز مباش غافل از آرمان آنان
درعشق پیرخمین درپیروی زقرآن
ایثار جان نمودند دربارگاه جانان
سوغات نورخواهیم از خطۀ شهیدان
علم عطور خواهیم ازسرزمین شیران
برگو ز ما سلامها بر جلوهگاه پاکان
یادی به جِدّ ز ما کن هستیم سخت نالان
برگو به آن عزیزان خوش باد یاد یاران
مشتاق همنشینی اندر بهشت رضوان
فرسوده عمر ما را آفتابِ روزگاران
افسوس مانده بر دل داغ فراق و فقدان
وعده دهید ما را ای بهترین شفیعان!
محض خدا شماها در بارگاه جانان
هستید آبرومند در بارگاه یزدان
بهر شفاعت ما، خواهید رحم و غفران
روزی ز قدس دارید از اکرم کریمان
در نزد رب هستید جاوید میهمانان
درماندگان راهیم، هستیم سخت پریشان
ای زندگانِ عالی بر ما هم دهید جان
غرقگشتگانیم در لُجّۀ گناهان
گر لطفتان نباشد هستیم روسیاهان
دست مدد بگیرید دوستان! نازنینان!
ما را رها مسازید با این خاکنشینان
ای زائر کریمان! ای زائر شهیدان
ای ارجمند دانا! باش از خودت تو قدردان
واپرس رازها زان خطه دلیران
زان پس برای ماها باشید چون سفیران
زان وادی محبت برگو! به سان باران
آورده ایم شمارا صدرحمت فراوان
سربند عشق آور زان خیل حق پرستان
آور به صد کرامت نور و صفاو ایمان
29/ 12/ 99
4شعبان المعظم 1442
نوگلی بر بام عالم پا نهاد
شورشی آمد هستی را در نهاد
غلغله در گیتی و مینو فتاد
عرش و فرش فریاد زد، این بانگ داد
آمده زینالعباد زینالعباد
آمده خوشآمده زینالعباد
نوگلی بر فرق عالم پانهاد
عالم و آدم به پایش سر نهاد
کیست آن والاگهر والانهاد
کیست آن والابشر والا نژاد
حضرت سجاد علی زین العباد
آمده خوشآمده زینالعباد
نوگلی بر خاک خاکی پانهاد
خلق را تحسین برآمد از نهاد
فرش سر به تعظیمش نهاد
عرش رو به تکریمش نهاد
قدس دل به تصمیمش نهاد
کیست آن عزیز خوشنهاد؟
حضرت سجاد علی زین العباد
آمده خوشآمده زینالعباد
کام ما آباد باد! آباد باد!
بخت ما فرجاد باد! فرجاد باد!
دل ز رویش شاد باد!
تیرهروز و تیرهبخت شداد باد!
آمده خوشآمده زینالعباد
آمده خوشآمده زینالعباد
گو دگر ناکامی یکسر مرده باد
گو دگر شادکامی یکسر زنده باد
گو دگر بدنامی یکسر مرده باد
گو دگر نیکنامی تا ابد فرخنده باد
گو دگر تا ابد اقبال ما تابنده باد
گو دگر بخت سعادت تا ابد زاینده باد
گو دگر نیکبختی تا ابد پاینده باد
گو دگر شوربختی، نگونبختی، مرده باد
گو دگر بدبختی، تیرهبختی مرده باد
گو دگر قلع و قمع بر شیطانیان کوبنده باد
آمده خوشآمده زینالعباد
آمده خوشآمده زینالعباد
از قدومش اهرمن بر همگنان زینهار داد
همقطاران را از او انذار داد
از سجودش سخت اخطار داد
از رکوعش، از شهودش بر فرار اجبار داد
از قیامش، از قعودش سخت هشدار داد
نور بارد از رخ زینالعباد
آمده خوشآمده زینالعباد
محو سازد از جهان ننگ و فساد
نام نیکویش علی آرَد به یاد
آفرینش خاک پایش بوسه داد
از صفای روی او حق بر ملایک سجده داد
چشم پرسویش روان داد بر جماد
هست سرشکش قطره قطره، گام گامش در جهاد
او ز چشم گوهر فشاند و غافلان را بر بصیرت چشم گشاد
بود فریاد و سلاحش اشک و بر بیدادگران انذار داد
آمده خوشآمده زینالعباد
گفت از حق و حقوق، آن حقپرستِ حقنژاد
گفت با تشقیق شقوق، آن حقنهاد
با نیایشهای نغزش، راه و رسم زندگی تعلیم داد
با زبور پر ز نورش حقپرستی، راه و رسم بندگی تعلیم داد
گفت از سیر و سلوک و تزکیه، سرزندگی تعلیم داد
آن صحیفه، صفحه صفحه، بند بند و سطر سطرش از قرآن نماد
نور بر گیرد از آن، هر نیکمراد
کام بر گیرد از آن، هر پاکنهاد
این نیایشنامه قرآنی است صاعد از زبان حضرت زین العباد
هست قرآن وحی نازل، اما دعاهایش انسان به آسمان راه داد
آمده خوشآمده زینالعباد
عاقبت با عبادت، با زبان پر شکایت، از زمین برچید فساد
با زبان پر نیاز و با دعای اعتراض، بر قیام و بر پرستش درس داد
خط گلگون شهادت از نالههایش کرد پیدا امتداد
ناله و لابه سلاحش، خونخواران را مدام اعلام جنگ داد
کربلا و خونفشانی با سرشک و اشکفشانی او همی آورد به یاد
تا برافکند ریشه جور و ستم، ظلم و فساد
تا فنا کرد و ز بُن بر کند رسم قوم عاد
کرد ویران کاخ آن فرعونیان و ریشهشان بر باد داد
آمده خوشآمده زینالعباد
من که میخوانم خدا از نای او، بر اجابت سخت دارم اعتماد
بر زبانم جاری و ساری است دعاهایی که دادم او به یاد
بر دلم هر دم تراود نور عشقش چون که اسم اعظمش آرم به یاد
بر سرم هر دم فزاید شور عشقش ویژه اندر شامگاه و بامداد
کردهام بر لطف و احسانش همیشه اعتماد
ریزهخوار سفرهاش تنها نه من، بلکه هستی از گیاهان تا بشر حتی جماد
این چنین لطف بزرگی حق بر هیچکس نداد
با کرامت، با لطافت، با شرافت او فقط بر ما بداد
هست اندر دلم تا شور رستاخیز عشق حضرت زینالعباد
آمده خوشآمده زینالعباد
چون که اسرافیل دمد در صور و بر آرد نهیبِ خیزش کل عباد
من خیالم تخت که دارم عشق روی حضرت زینالعباد
برتر از این، عاشقان را هیچ مباد، هرگز مباد
زین سبب هر لحظه با یادش دل و دستور من شاد است شاد
آمده خوشآمده زینالعباد
آتشی در خرمن خصمش همیشه باد در ازدیاد
فارغ از این ماجرا، ریشهاش خاکستر و بر باد باد
فارغ از دوستیِ زین العباد، ریشهکن باد! زندگی او را مباد
ده مرا هدیه شوم دردانه و سجاد یا زینالعباد
ده مرا بهره شوم فرزانه و فرزاد یا زینالعباد
تا به وصلت گردمی پر پیمانه و دلشاد یا زینالعباد
بر صله بنما تو خود ارشاد یا زینالعباد
خود نما «ارشاد» را ارشاد یا زینالعباد
همو که آخر هر دو دست بداد از دست
ابوالفضایل است ،فضایلش در دست
فدای همّت مردی که ماند یک دست
ولی
به راه دوست حقه نبست
فدای همّت
مردی کز اول بداد دست
ولی ز
عهد خود هیچ گاه نگسست
فدای همّت
مردی که شد بیدست
ولی
همیشه بود ز جام دوست سرمست
فدای همّت
مردی که نکشید تا آخر دست
ولی چه باک که تیرش به چشم نشست
فدای همت مردی که پرچم نداد از دست
ولی چه ترس که دشمن ز خون سرمست
فدای همت مردی که بال و پر شد او را دست
ولی چه غم که خصم چقدر ننگ بود و پست
فدای همت مردی که نشُست ز بیعت دست
ولی چه خوف که بود خصم او یزیدپرست
فدای همت مردی که بر امان نیاورد دست
ولی چه خوش که با برادر دست اندر دست
فدای همت مردی که با حسین همدست
ولی چه خوب که باطل به ایثار جان شکست
فدای همت مردی که تا پای جان نداد امید از دست
برای آبرسانی با شور و شعف، سرمست
فدای همت مردی که لبتشنه آب بریخت از دست
ولی چه سرفراز که او را تشنگان چشم در راه است
فدای همت مردی که تندر است و مشک در دست
ولی چه سر به ناز که سیمای پاک او ماه است
فدای همت مردی که او راست قمر اندر دست
ولی شقالقمر حسین را اعجاز است
9/ 11/ 1403
27رجب المرجب 1446
محمد هست نگار آفرینش
بگو با جان ودل با علم و بینش
هزاران آفرین بر این گزینش
سپاس بیکران زین آفرینش
همو خورشید و ماه آفرینش
پیامدار خدای آفرینش
عزیز دل نگین آفرینش
همو درّ ثمین آفرینش
شرف زاید همه زین آفرینش
شعف زاید همه زین آفرینش
همو تاج برین آفرینش
همو زیباترین آفرینش
همو گلواژۀ مهر و محبت
ندارد دومی در آفرینش
همو نور طریق اهل بینش
نباشد مثل او در آفرینش
همو سرمایۀ جمع و همایش
به گِردش جمع کل آفرینش
همو خورشید بیکاست است و کاهش
کجا آرد بهسانش آفرینش
عظیم است خُلق او پر مهر و رامش
به مهرش رام گردید آفرینش
بیا با عشق او شو در خرامش
ببخشد ناز بر تو آفرینش
بیا با دین او باش اهل رانش
عطایت میکند گل آفرینش
به او بنمود ملایک آزمایش
خدای حق، خدای آفرینش
به اسمائش بداد او را نوازش
به تعلیمش بیاراست آفرینش
به یُمنش گیتی پیدا کرد پایش
به آلش مفتخر شد آفرینش
به القابش منور آفرینش
به اوصافش مزین آفرینش
طهورا و مطهرتر ز دانش
به هوش آمد ز علمش آفرینش
چراغ پر فروغ و پر فروزش
ز نور او فروغ آفرینش
همیشه هست ابرش پر ز بارش
ز حُسنش بر قرار است آفرینش
نذیر و منذر است بر اهل چالش
بشیر و مژدهبخش آفرینش
شهید و شاهد است بر هرچه خواهش
به دست او است کلید آفرینش
شفیع و شافع است بر هرچه خوانِش
گل بیخار باغ آفرینش