ارشاد

مقالات گفتاری، مدایح و مراثی و ...

ارشاد

مقالات گفتاری، مدایح و مراثی و ...

چشم بر جود جوادم

20/ 4/ 1400

30/ ذی القعده 1442

 

چشم بر جود جوادم

می‌دهد او زود جوابم

چشم پوشد از حسابم

نور پاشد بر کتابم

می‌رهاند از عقابم

نیست بر کس اعتمادم

گر گرفتار سرابم

غافلم یا غرق خوابم

یا فریفته بر حبابم

گر سوار موج آبم

خوش‌رکاب یا بدرکابم

کندرو یا پر شتابم

چشم به راه آفتابم

از ره حق بر نتابم

تا به امید جوادم

 

نام پاکش رونق است بر اکتسابم

می‌زداید پیچ و تابم

می‌گشاید التهابم

هم سرآید غصه‌ها و اضطرابم

شور می‌گیرد شتابم

به غلامی گر کند او یک خطابم

من امیدوار جوادم

 

گر زحق وامانده و در احتجابم

گر ز عصیان مستحق هر عذابم

گر ز طغیان معاصی ره به آسانی نیابم

گر که من خاکسترم کم از ترابم

گر که کور است اختیار و انتخابم

گر لجوجم، سنگ‌دلم، هیچ‌کس نیارد در حسابم

گر که کورم یا کرم، از بیخ و بن اصلا خرابم

گر نمی‌دانم کجا اندر خطایم یا صوابم

نیک می‌دانم که مشتاق جوادم

 

به غلامی می‌پذیرد انتسابم

دست من گیرد برد تا آفتابم

چون همیشه لطف او باشد سحابم

سود بارد، جود بارد از ترابم

سایبان است بر سرم اندر حضورم یا غیابم

مفتخر من بر جوادم

 

عشق او گنج است بر دیوان اعمال و کتابم

هجر او رنج است هرگز من ز دین و مکتبش رو برنتابم

وای اگر روزی کند قصد عتابم

وای اگر روزی به قهر و جبر بر بندد حسابم

نیست زین بدتر عذابم، نیست زین بدتر عقابم

 دست به دامان جوادم

 

ذره‌ام اما ز عشقش آفتابم

سنگ خارایم ز مهرش چون شهابم

از عنایاتش همیشه نور بارد از سحابم

از کراماتش نباشد هیچ خوفی در ذهابم یا ایابم

مات و مبهوتند ملایک چون که بگشایند کتابم

نیک بینند انتسابم، انتخابم

پاک بینند و درخشان، جمله اعمال و حسابم

هر چه جویم، من از این بهتر نیابم

غرقه در لطف جوادم

 

 

 

روزگار پیر خواهد شد جوان

روزگار پیر خواهد شد جوان

بازجوییم روزگار وصلمان

بازگوییم در بهاران کو خزان؟

شور و شادی می‌تراود از زمین و آسمان

دشت و صحرا سبزه‌زار و گلسِتان

کوه و دریا پایکوب و رقص‌کنان

بر روند بر اوج مستضعفان

هم به زیر افتند مستکبران

گل برافشانند کروبیان

شادباش گویند قدوسیان

مهدی بگذارد قدم بر بوستان

باغ بیند چهره آن باغبان

از شعف مسرور پیغمبران

خاک پایش کیمیای جانمان

می‌شود بار دگر زنده جهان

رحمت و مهر و محبت بارد از هفت آسمان

عدل و داد و موهبت تراود از زمین و از زمان

لحظه لحظه قد کشند زیباوشان و دلکشان

لحظه لحظه بد چشند خودکامگان گردنکشان

فاطمه معصومه علیها سلام

22/ 3/ 1400

اول ذی‌القعده 1442

آمدی فرمان «قُم» دادی به غفلت‌زادگان

آمدی هشدار «گم» دادی به شیطان‌زادگان

حشمت و جاهت تلألؤ کرد تا کهکشان

عزت نامت  مجسم کرد عزت پیغمبران

عصمتت کرده تشعشع از زمین بر آسمان

از هوایت هوش رفته از سر کروبیان

جاری از عزّ و وقارت، امن بر ایمانیان

خاک پایت زرنشان و سرمه صاحبدلان

با اشاراتت برافشاندند سر  قدوسیان

مشعل دین و هدایت را نشاندی در دل ایرانیان

پرچم صدق و صفا افراشتی در منظر نیک‌اختران

غم ستردی نی ز قم تنها که از کل جهان

برکت آوردی نی بر قمیان تنها که بر کل بشر در هر زمان

شادی افشاندی نی بر قم، که بر ایران، بلکه بر زمین و آسمان

شوکت و جاه و جلالت فخر هر صاحب‌قران

نور چشمی، قوت قلبی، نماد حرمتی بر بانوان

تاجداری، تاجبخشی، افسری بر مؤمنات و مؤمنان

عصمت‌آموزی با عصمتت بر عاصیان

نورافروزی، بر هوش و دل با صدزبان

دل‌فروزی، ای مه خورشیدوشِ خورشیدنشان

جدّ و آبائت مطهر، زاده موسی بن جعفر، منتت داریم بر جان باسپاس و امتنان

بر قدومت کشور ما مفتخر، مرز و بوم گشته معطر جاودان

خیر و برکت، رحمت و شفقت آوردی ز طاها ارمغان

نامی و نامور فراتر از همه فخرآوران، نام‌آوران

ماه ماهان، عصمت زهرا است در تو پرنشان

گوشۀ چشمی نمودی خاک را، خاکیان برتر شدند از قدسیان

پای چون بر فرش نهادی، فرش کردند چشمشان را عرشیان

عزم بر قم چون نمودی، پهن کردند قلبشان را قمیان

ولوله افتاد از شادمانی در خطّه ایران، که دارند چون تو گوهر در میان

ای نگین پر طراوت، معدن جود و سخاوت، برگرفته از طهارت پرنیان

مات و مبهوت شکوهت شمس گردون، دائما بر آستان تست بوسه‌زنان

ای مه شمس خراسان، در پی خورشید گشتی از مدینه تا ایران

شد امیدت با سفر در قم به فرجام و به پایان

آوردی سوغات بهشت، آلاله و گل، باغ و بستان

پرورش دادی در این باغ، دانش و ارزش فراوان

از نفسهایت تراوید فقه و حکمت سر به سر تفسیر قرآن

پخش کردی نکهتِ عطرِ بهشت، بر سرزمین پاک‌بازان

هم چشاندی معرفت از کان شهدنوش ولایت کا‌م‌جویان راه‌جویان

هم کشاندی بر مزارت عالمان و عارفان و عشق‌بازان

آن مزاری که نیابت می‌کند از تربت گردیده پنهان

زائرانت زائرند بر فاطمه کو را نیست نی بارگاهی و نه آستان

هست طوافت طوف زهرا که طوافت می‌کنند پروانگان صبح‌گاهان، شامگاهان

بر تو بادا صد درود و صد سلام از هر کران تا بی‌کران

 

 

 

سرو چمان من

«سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند»

مونس من نمی‌شود یادی ز من نمی‌کند

دوش شکایتی ز دوری‌اش کردم و از سر صفا بگفت 

که این جهان پر جفا وفا به عهدشکن نمی‌کند

تا دل پر ز درد من رفت از  پی خسان

گفت مرو که حضرتش گوش به اهرمن نمی‌کند

این دل غرقه خون من نشسته‌ در هوای وصل او

غیبت جانگداز خود چرا رها و لطف به من نمی‌کند

به پیش طاق ابرویش زاری کنم ولی

بس که جفا نموده‌ام نظر به من نمی‌کند

برای کسب آبرو ناله همی کنم ولی

بس که سیه‌دلم عنایتی به من نمی‌کند

با همه نور و فیض که می‌بری به حق نسب

بسی شگفت آیدم که خاک پای تو دوای من نمی‌کند

چون ز صبا می‌شود دامن لاله پر زخون

وه که دلم چرا پشت به هر زاغ و زغن نمی‌کند

جان به امید دیدنت جدا ز تن نمی‌شود

دل به صفای روی تو طاعت من نمی‌کند

بر آبروی من طعنه مزن که فیض حق

بی‌کمک سرشک من سرو و چمن نمی‌کند

خواهد آمد دور مهدی زود و سهل

نیمه شعبان 1442

8/ 1/ 1400

می‌رسد ایام وصل

طی شود دوران فصل

گشته این داستان و قصه نیک نقل

گوش به گوش و نسل به نسل

قول فصل است نی که هزل

خواهد آمد دور جود و دور بذل

خواهد آمد دور شور و دور فضل

خواهد آمد دور علم و مرگ جهل

خواهد آمد دور داد و دور عدل

خواهد آمد دور احیای خرد احیای عقل

خواهد آمد دور نابودی کفتاران رذل

خواهد آمد دور پی‌جویی اصل

خواهد آمد دور مهدی زود و سهل

خواهد آمد دور آن‌که نیست او را شبیه از بعد و قبل

خواهد آمد دور آن‌کو هست بر حکمرانی اهلِ اهل  

خواهد آمد دور آن کو رایت نصر من الله می‌کند بر دوش حمل

خواهد آمد دور قطع دست جعالان ز جعل

خواهد آمد دور معنا نی حساب خرج و دخل

خواهد آمد دور آفتابی که اکسیر است بر ریگ و رمل 

خواهد آمد دور پیروزی و کوبیدن به طبل

خواهد آمد دور بهروزی و تن دادن دجال به قتل